Monday, October 1, 2007

Nazanin Nezam Shahidi

_____________


عاليا ميرچی
__________________


بگذاريد گريه کنم
درباره زندگی و شعر نازنين نظام شهيدی




«نازنين نظام شهيدي در اول اسفندماه 1339 شمسي در اروميه به دنيا آمد. اصليتش خراساني است و خانواده او همگي اهل شعر و ادب و عرفان بوده اند. جدش حاج ميرزا حبيب خراساني شاعر و عارف است، مادرش ويسه حبيب اللهي از شعراي مطرح خراسان بود. نظام شهيدي در رشته ادبيات عرب داراي مدرک فوق ليسانس از دانشگاه تهران است. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
او اعتقاد دارد شعر برايش بيشتر يک سلوک است و راهيابي به حقيقت. به اعتقاد او زندگي تنها در دنياي ادبيات شکل مي گيرد و مفهوم مي يابد و عجيب ترين و عميق ترين حوادث زندگي گويي فقط مي تواند در پرتو کلمات شکل راستين خود را بيابد. نازنين نظام شهيدي در طول حيات هنري اش سه کتاب منتشر کرده که در هر يک از آنها چهره تازه يي از شاعر نشان داده مي شود که بدين سان کتاب چهارم او که در دست چاپ است شايد باز متفاوت با ديگر آثارش باشد. سه دفتر شعر او به ترتيب: «ماه را دوباره روشن کن» زمستان 69 نشر شيوا، «بر سه شنبه برف مي بارد» پاييز 72 نشر نيکا و «اما من معاصر بادها هستم» بهار 77 نشر نيکا نام دارد.» ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
ه(کارنماي زنان کاراي ايران از ديروز تا امروز- پوران فرخ زاد)ه

ه«پشت هر کلمه اتاقي پنهان است/ پشت هر جمله چراغ قوه يي مخفي...»ه

کلمات ما را مي برند تا تاباندن دهليزها و دوردست هاي بکر ذهن آدمي. او از اتاق هاي روشن پشت کلمات مي آيد، بر پشت کلمات مي رود تا مراسم کهنه فصل هاي سپيد و سياه را دوباره حکايت کند براي شما، شما که مي آييد «تا از ميان تمام فصل هاي اين داستان عبور کنيد...» پس چراغ را روشن کنيد و بشنويد، زيرا که«... شما آن داستان را نخواهيد دانست/ وقتي پيشاپيش خاموشش مي کنيد.» داستان، داستان دوران هاست که هيچ گاه قديمي نيست. اتفاق عجيبي هم نمي افتد. اتفاقاً راوي به دنبال ساده تر کردن اتفاق هاي ساده هميشگي است، حتي آن وقت که شکوه و شگفتي تازه يي يافتيد از دريچه رو به ارواح رقصان کلمات. «...فقط نور صحنه تغيير کرد/ نوري که صحنه را موقر جلوه مي دهد» و غير از اين «هيچ حادثه يي آن قدر اتفاق نيفتاد/ که اين حدوث ناگهان سپيد./ برف باريده است...» برف باريده است بر برگ هاي نازنين معاصر نورها و خاطره ها. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
ه«... همه چيز هميشه چنين است/ بادها از سمت پاييز مي آيند تا ما را ساده کنند...» پاييز ما را ساده مي کند بادها سلطان زمانه اند و ما را به سادگي توضيح مي دهند براي دوران ها. خلوت مان مي کنند از پيچش شاخ وبرگ ها تا عريان تر از اينها لحظه يي )شايد در حوصله يک عکس( ظاهر شويم و بعد به آساني از روي ما عبور مي کنند. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
شاعر، عبور دوران ها و آمد و رفت عوامل فصل ها را، زنبق هاي بهار، تابستان دامن ها، چادر آبي، و شعله قرمز قدم هاي پاييز و عاقبت تبديل و تسليم همه رنگ ها به سپيد زمستاني را، اين گونه تصوير مي کند: «... در ضيافت سالانه/ که آسانسور، مهمانان را بسته بسته هديه مي آورد/ بر سطح مفروش سبز مي غلتاند،...» ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
اين داستاني است که هيچ گاه قديمي نمي شود و سرو سالخورده، راوي اتفاق فصل ها و شما، خود داستاني موازي است، که تلخ و کلافه از تکرار آنچه کهنگي اش را طنز کنان انکار مي کند ناگهان، نگاهش را به ضرورت تازگي از روزن ديگري چنين مي تاباند: «...تسلايم آسماني است که با هر پلک زدن تازه مي شود...» ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
راوي آزرده از ستم کاري زمان دچار آرزوي بي زمان بودن و در واقع شکست مرز و محدوده آن مي شود: «باور کنيد اتفاق دست هاي من آنقدر قديمي هست/ که ريشه هاي نامرئي شما را حتي در هوا جست وجو کنم.» ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
ه«حالا ادامه داستان با باد است» باد، راقم تقدير لحظه ها و سلطان قلمرو زمان است. راوي خود معاصر بادها است يعني به طمع پناه جويي از فساد و ماندگي، اهل خوي سلطان مي شود و خود را با چنين قدرتي همراه و يگانه مي پندارد. برجسته ترين موضوع گفت وگوي او اصل زمان است، زماني که نه صبور و سرجاي خودش ادا مي شود، بلکه زماني که ديوانه وار به جنون از معناي خود برمي خيزد و گيج و گنگ طبيعتش به رقص مي آيد، طغيان مي کند، قد مي کشد، به فصل هاي نيامده تف مي اندازد، راه هاي روبه رويش را ويران مي کند، سربرمي گرداند، بر گذشته چنگال مي کشد و به آسمان مي غرد، آنجا که شايد قرارگاه «بانو» باشد که بازيگري تماشاگر است و آرامش و جنونش از جنسي ديگر... و گاه مي شود شعور رامي که قرن ها، خود را زير برگ هاي آتش رنگ پاييز به خواب مي برد. شاعر عاصي از چموشي و بي رحمي زمان مي خواهد ساعتي خيال وعده کند: «مي شود طرح آن تابستان خوشبخت را / که عکس خيسي از آن هنوز در آينه باقي است/ با آسمان دوباره بافت/ و يا آن روز کهن را/ دوباره چيد/ با خلاصه يي از آسمان و درختان کبريتي/ و با همان پيچک / که يک پاييز هنوز بر آن باقي است.» ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
در «اما من معاصر بادها هستم» با افزار عکاسي به جنگ زمان مي رود، مي خواهد «در سلطنت نورهاي نامرئي» همه چيز را ثبت کند: سايه ها شکسته، زمين مرده، طرح تابستان خوشبخت و برق زيباترين لبخند را. مي گويد: «عکسبرداري از آينده به سادگي عکسبرداري از گذشته است.» «تنها چند جزء ساده را بايد بازسازي کرد.» مي خواهد رام کند زمان را و آينده را با تمام ترسي که در تار و پود محکم لحنش پنهان مي کند، تجسم کند و ديدگاه فلسفي شکوهمندش را در شکاري زيبا به نمايش بگذارد. او شاعر تنهايي ها است تنهايي انسان در برابر حضور پيچيده کائنات. شاعر تنهايي ها، بيش از اين جسارت مي کند: «اينجا عکس هاي آينده است/ ما آرشيو کاملي داريم.» يا در عکس هايش بيفتيم، زيبا، ظريف، زنانه و در حرف هاي عجيبش که از کهنگي و تازگي گرفته تا بافتن نور و به خاکسپاري زمين مرده، مردانه و زنانه هي چهره مي گرداند و دور و نزديک مي شود براي ديدن اندازه جادو و مي خواهد که جهان را ساده کند به طبيعت رفته يي که عکس هايش هم ديگر سيرابش نمي کند، آسمان، عنصر ناظر بر تمام داستان ها و فصل ها است که خود هم راوي و هم خون و شور وقايع داستان ها است و گاهي دربرگيرنده تمام آن و براي شاعر گويي يک مکتب است: «چه چيز ديگري بايد گفت که آسمان قبلاً نگفته است؟» ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه


شاعري صبور و مسلط بر احوال شاعرانه خويش

شايد اين ويژگي باعث کمبود آب و رنگ و اشکال در انتقال احساس باشد، زيرا تاثير گذاري کاملاً حسي و آني از آثاري به دست مي آيد که داراي لطافت و رقت بيشتر و هم بازي هاي پرشورتر و زنده تري با روح خسته انسان باشند، اما با اين همه تسلط و حفظ آگاهي نازنين و به کارگيري بجا و ماهرانه از حواس از او شاعري باحوصله ساخته که بيکران احساس و مايه هاي شاعرانه اش را در محضر انديشه جمع مي کند، با دقت آنها را وارسي مي کند، با آنها راه مي رود، حتي مي دود تا زوائد و رفتني هايشان را باد ببرد و باقي مانده ها را باز مي آزمايد و عاقبت شعر را، واژه واژه، آرام و استوار مي سازد. واژه ها و ترکيب ها، بالغ و از تب و تاب افتاده اند و با اصول و قاعده خاص خودشان کنار هم، در سطر، شعر و کتابشان نشسته اند. در «ماه را دوباره روشن کن» اولين مجموعه شعرهاي او، با صدها تصوير، روبه رو هستيم و گاه حتي با توصيف طولاني يک تصوير يا تکرار آن. آنجا هم شعرها عجيبند، اما خاصيت به حيرت انداختن، چنان که در کارهاي آخر او است، به چشم نمي خورد. گويي شاعر با وجود تخيلات بي مرز و ناآشنايش بسيار محتاط و سنجيده عمل مي کند و به ذهن خود اجازه آزادي کامل نمي دهد. شايد دليل اين ناتواني و چيزي که مجال ابراز تخيلات و انتقال حواس را از او گرفته بود، وفاداري به قواعد زبان کهن بوده است. چنان که مي بينيم در کارهاي بعدي او از اين تقيد تقريباً رها مي شود و با زباني ساده تر و دستاني بازتر به همراهي باد مي رود و متن هايي مي آفريند که انگار بدون واسطه از ذهن مي آيند ولي چنان سر جايشان محکم هستند و با منطق خود مي زيند که شکي نمي ماند در اينکه خالق آن با ما صادق است و اين تحول نه تنها در عرصه شعرها که در فضاي تفکر و زندگي واقعي او رخ داده است. ديگر، اين خاصيت شعرهايش مي شود که هذياني ترين و موهوم ترين حرف ها را به شيوه يي چنان قاطع و رسمي بيان مي کند که مجبور مي شوي حرفش را جدي بگيري و حتي فراتر، باور کني. در هر دفتر موضوعات يکدست و از يک خانواده هستند، درست شبيه فصل هاي يک داستان و اين نشان از پايداري و وفاداري به هر دسته از دغدغه هاي مهاجم به ذهن شاعر است. هيچ کدام را به حال خود رها نمي کند. پيرامونشان در رفت و آمد است تا آنها را بپروراند و جاي درست شان را بيابد و بنشاندشان. نازنين، شاعر به سرانجام رساندن و صبوري در قوانين خودساخته است که گاه شايد بسيار خسته کننده و در عين حال وسواس آور باشد، اما او چيزي را رها نمي کند و اشباح، هذيان ها و حس ها را با دقت و احتياط سامان مي دهد. توجه خاص شاعر به هويت طبيعي زن و تقابلش با جهان و کائنات، موضوعي است که در شعر ديگران با اين صورت متفاوت يافت نمي شود. زن او، موجودي اسطوره يي و مرموز است که گاه در نقش «بانو» يادآور و خالق کيفيات زمان و در جايي ديگر به شکل پرنده يي موهوم با زمان و مکاني نامعلوم و يا به شکل «خانم پاييز» و «زن نوروز» ظهور مي کند. «چهار فصل بانو» روايت روح راوي داناي کل طبيعت است که فصل ها و زمان ها، همه مجازي هستند از شرح اتفاقي که براي او مي افتد. «بانو» مي انديشد، طبيعت جريان مي يابد و به خاطر مي آورد، پس طبيعت مسير و زمان مي پذيرد. رفتار بانو، با همه سادگي و واقعيتي که ابراز مي کند، مرموز و مايل به ماوراست. آيا برخوردي اينچنين با موضوعات به دليل روي آوردن به سمبليسم است؟ چنين رويکردي، بيش از آنکه هدفش کاربردي ويژه در هنر باشد، ريشه در اعتقادات و حالات روحي پديدآورنده دارد. مسلماً تمايلات نشانه يابي و تاثير از الهامات و حتي عرفان در شخصيت او وجود دارد و شاعري که تا اين حد به انسان و هويت او و سرانجامش مي انديشد و مي پردازد، بي شک داراي تفکر ايده آليستي است و روحيه کلان فکري در موضوعات منتخب او و استفاده مکرر از نمادهاي کهنه و نو، همچنين در رويکرد فلسفي و حتي در لحن او به وضوح ديده مي شود. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
نظريات و احکام او از لحني بسيار قاطع برخوردارند و تلفيق اين لحن با کشفيات کودکانه و زبان طنزآلود ش ترکيبي عجيب اما باورپذير مي سازد. مثلاً ناگهان مي شود «داناي کل» و شما را به سادگي توضيح مي دهد «شما هنوز آن داستان بلنديد/ با روايتي ديگر/ با فصول مختلفي که ارتباط شما را/ با اشيا ساده مي کند/... شما ديگر ادامه نمي يابيد/ جاي خالي شما را باران پر مي کند/ و ملال روزهاي قهوه يي/ در فصل آخر کتاب باز مي آييد/ براي افتتاح باغ ملي شهرداري... زير دست هايي که دوستتان مي داشت ورق مي خوريد/ و از ديد داناي کل/ آخرين آوازي هستيد که آينه زمزمه مي کرد...» ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
دنياي شعرها به لحاظ مفاهيم و واژگان و انتخاب ها، دنياي غريبي است که زاده غربت شاعري ناآشنا است. نمي توان شاعري را که دغدغه هايش از حوزه فرد و اجتماع گذشته، پيرامون موضوعاتي چون انسان و تنهايي او و ترديدها و وحشت هايش نسبت به سرنوشت مبهمش، مبدا و مقصدش و رويکردش با مفهوم پيچيده زمان و مرگ، در گذرند بي درد و آسوده شمرد. نازنين همان گونه که در خلق آثارش در اوج تنهايي کاملاً خودش بوده و هست، در عرصه عجيب و ناشناخته انديشه اش نيز بسيار تنها است. مي گويد: «من فقط بايد اداي خودم را دربياورم.» ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
در فرآيند ايجاد زبان هنر، به ايجاز و ابهام روي مي آورد و از سادگي و انعطاف پذيري لحن پرهيز مي کند. با اينکه بسيار از ساده کردن مي گويد و خواسته و دعوتش، کاهش پيچيدگي هاي جهان و رسيدن به طبيعت گم گشته و روان گذشته است، خود دچار خلق آثاري پيچيده و غريب مي شود. اما هميشه اين احتمال وجود دارد که او چنان ساده شده باشد و به مقصودش رسيده باشد که ديگر اين سادگي براي چشم هاي به پيچيدگي خو گرفته مان، زيادي غريب مي نمايد. ارتباط شاعر با محيط، ارتباطي کمياب است. ارتباط با اجزاي فراموش شده و در سايه مانده هر واقعيت و مساله و حتي به کارگيري واژگاني که کمتر در شعر ديگران مورد استفاده قرار مي گيرند. زبانش، گاه خشک، جدي و مردانه است و در بسياري از آثارش، لحني حاکمانه و اشرافي دارد و معمولاً به جاي درخواست کردن، حکم مي کند. حتي در «هنگام ها» که از معدود عاشقانه هاي اوست، راز و نيازش با همين لحن و با جملاتي امري و محکم بيان شده است: «... تو بر آ... / زاويه يي تلخ را روشن کن /... / سهم ماه را کامل کن، / و وقتي اين گونه نيمه يي سرد است، / سرد، صدايم نکن، /... / آرايش ملال انگيز اين صحنه را / دگرگون کن / حتي جهت اتفاقاتي را که پيش نيامده است /...» اين روحيه اشرافي در عناصر پرکاربرد شعرهايش نيز به چشم مي خورد: تالار، ضيافت، آينه، عکس، هديه... ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
گاه زبان آشفته، از روح آشفته برخي شعرها خبر مي دهد و اين ويژگي، موسيقي شعرها را مانند کوبش پريشان طبل مي نماياند و اين گونه روح شعر، با ارواح مخاطبان بيگانه مي شود و مسير ارتباط را دچار چالش ها و موانعي مي کند. گفتارها، غالباً غيرمتعارف است و گاه نارسايي و ناملموس بودن متن، سبب آسيب به پيکره شعر و عدم کشش و جذب مخاطب مي شود. به همين دليل با وجود زبان و لحن و گفتار متفاوت، بلوغ و پختگي آن دچار تعليق است. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
نازنين نظام شهيدي شاعري تک صداست، يعني به دليل امتناع از يکي شدن با يک يک حس ها و عناصر شعري اش به اقتضاي ماهيت و احوال اجزا، گاهي از ضرورت انعطاف و تغيير لحن و تن، غافل مانده است. انگار عناصر شعري او مجاز نيستند تا صدا و رنگ و بوي خود را داشته باشند، بلکه شاعر، صداي خود را با هوشمندي تمام به آنها، براي بيان خودشان، وام مي دهد و به همين خاطر شعرها معمولاً حالت خطابه و يا گزارش دارند. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
عاشقانه ها حتي عاشقانه ترين ها، مثلاً «سينما» بي توجه به اقتضاي شان بيش از هر چيزي درگير فرم ثابت خود هستند. اصولاً مايه حيات شعرهاي او فرم است: «عبور از اين سبز نفس گير آسان نيست.» جريان يک عشق را حتي به سادگي فيلمي از تابستان کودکي مي انديشد، تنها يک حس کودکانه جذاب، همين و باقي پرداختن به قالب و انديشه است. اما «جواهرده» آخرين شعر آخرين دفترش داراي اقليمي گرم و عاشقانه است. در جواهرده سوگواري به طرز عجيبي زيبا و کودکانه، با طرح پرسش هاي تلخ پي در پي صورت مي گيرد. حتي موسيقي در اين شعر، هويت تازه يي مي يابد و حرف ها در آن در عين اعجاب، ملموس تر از بقيه شعرها هستند. اتفاق مهم در اين شعر، بيان همراه با آشنازدايي موفق از تصاوير واقعي يک مرگ است. قراردادهاي شعري او، ويژه و خاصند و شايد شبيه آن را نتوان جاي ديگري سراغ کرد. بايد وارد شوي و براي وارد شدن کليدي، اشاره يي و يا حتي بهانه يي بايد باشد. زبان- بارزترين ويژگي شعرها - آنقدر خاص خود او و آفريده ذهنيت و تمايلات غريب اوست که گاه خواندن شعرها را سخت و خسته کننده مي کند. آندره ژيد شاعر سمبليست در مقدمه يکي از آثارش مي گويد: «پيش از اينکه اثرم را براي ديگران تشريح کنم، مايلم که ديگران اين اثر را براي من تشريح کنند.» اين تفکر، شاعر را وامي دارد که زباني خاص و مستعد بيان تمايلاتش برگزيند تا اثري چند وجهي بيافريند تا هر يک از افراد مخاطب، به برداشت شخصي و متفاوت خود درباره اثر نائل آيند. وفاداري او به دنياي کلمات چنان است که مي گويد ما خودمان داستان هايي هستيم که آسمان روايتمان مي کند و اين خبر از شاعري مي دهد که ادبيات و کلمه را بسيار ارج مي نهد تا جايي که حقيقت وجود خود و عظمت انسان را به کوتاهي داستاني هماهنگ کيهان تشبيه مي کند. به واسطه فرم گزارشي شعرها، شاعر مي خواهد خبر از چيزي بدهد. يک اتفاق يا يک حالت ساکن که همگي دور از ذهن و غريبند. ابتدا با جمله يي غافلگيرانه آغاز مي شود و غالباً ادامه شعر توضيح و تفسير و يا تحليل همان جمله اول است و يا راهي است براي رفتن بر محيط دايره از نقطه آغاز تا آغاز. مي توانست شبيه يک حس باشد که راه رسيدن به دريافتي فراحسي را دارد. اما جايي ميانه راه، اتفاقي مي افتد، جايي که اتفاقاً عنصر خيال، حافظه شاعرانه و جهان بيني غني شاعر و ويژگي هاي زبان، همگي حاضرند. در آن ميانه که شاعر در نوسان سايه و روشن در کشمکش کوري و بينايي راه مي رود با هدف رسيدن به مقصدي و يا حتي مي رقصد و حالتي را ادا مي کند، يک گمراهي اتفاق مي افتد. شاعر ما با دريايي از احساس و معرفت و معناهاي ناب بيکران دچار ترديد مي شود، در خود ساکن شده و بارش و آفرينشش دچار اندوه فراموشي مي گردد. شايد هم دليل اين اتفاق تاثير ناخودآگاه شيوه هاي خاص ادبي باشد که از گوشه و کنار ميدان و راه، مثل ارواحي سرگردان ناگهان خودي نشان مي دهند و حواس مجموع شاعر را پراکنده مي کنند و او را از دستيابي به شناسايي و بيان صحيح خويش محروم مي کنند. بازي گذشته است، از ما و آفتاب و شهابي که شايد مي آمد و آخرين عکس ها را از زمين مرده مي گرفت. از زمين مرده مي گرفت اصوات منجمد را و جاده يي را که بيهوده از بخار دهان مرد قهوه يي شکل مي گرفت، بازي گذشته است از باران گذشته و باد مانده و سال هاي سپيد. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
ه«در اين تناوب تاريک در قلعه يي انتهاي جهان / شاهي شکسته است» «روز بر استخوان هاي سپيد مي کوبد /زير آفتاب / بيمارستان هاي ما / روي دست جهان مانده است»، «اما فراتر از کبودي نيلوفر /... / فراتر از آه هاي ما/.../ ابديتي آبي دراز کشيده است» و اين آسمان، ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
ه«هنوز آنجاست / با اينکه من دستانم را گم کرده ام / و حقيقت چشم هاي شما را / با اينکه من هنوز از عمق ريشه ها نروييده ام»، «ساعت باران گذشته است / فقط باد مي آيد / اما مگر چقدر به ياد باد مي مانيم؟»، «بگذار تنها من گريه کنم / براي پايان اين خيابان / سوگواري من کافيست.» ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
او از خيابان مي گويد: خيابان جهان که گاه معاصر خاک سوخته و آتش هاي خورشيد و گاه همگام باران هاي گذشته است و اما گاه در باد، اين وارث دانايي، مانده است و از ابتدا اتمام شده است با يک نگاه بلند، تمامي «... اين نمايش مضحک/ آفتاب برآمده است تا فروردين عبور کند...» ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
گويي چراغ راهنما مي خواهد، گام هاي گيج و پلک هاي گچ گرفته جهان، براي رفتن و زيستن و عجيب تر از همه اينها، رفتار حيرت انگيز شاعري مستقل و ثابت قدم است در نوسان ساعت هاي کوتاه و بلند خيابان. نازنين شاعري است که دقيقاً با زبان خودش حرف مي زند و نماي بنايي را که کلمه کلمه مي سازد مجسم مي کند و مي آرايد. اين بنا از آن اوست و خشت خشتش بومي و همزبان دولت باد است و بنايي است که مي خواهد با خشت هاي بسيار سخت و خشکش، با فصل هاي رنگ به رنگ باد به رقص آيد. آيا خم و راست مي شود؟ موج مي گيرد؟ گردن مي کشد؟ يا به تاوان سخت سري بسيار، با اولين باد مهمان، خودش را به خواب خواهد زد؟ و به انجماد کلمات تنها و غريب تن خواهد داد؟ و کسي که هنوز و همچنان، رد نامرئي کلماتش از زير خاکستر آه، به سوي دشت هاي آينه و سروهاي تابستان مي روند، آيا اين بانوي معاصر بادها، مخالف بادها نيست؟ مي ماند با ما عکس هايي از روياهاي نازنين رفته و دو چراغ خيره خاموش که آهستگي زمستان را گام تا گام برمي چيند از خيابان تاريک. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه
ه«باز بياييد با کلماتي به طالع نو / زير نوري که از شکافي نامرئي در کيهان مي تابد / تا من گزارشم را از ظهور شما و اين جهان کبود / يک جا تمام کنم.»ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه


____


erica jennings ~ it’s a lovely day


____________

No comments: