Saghi Ghahraman
___________
ساقي قهرمان
_______________
از مزخرفات لایق عشق
آدم است عشق
گاهی دلش می گیرد
گاهی از ته دل می زند زیر خنده
ما را می رنجاند
گاهی آغوش وا می کند..و
دست هایش را روی گونه هامان می چسباند
یا بر می دارد روی پستان هامان می گذارد و ما عشق می کنیم
گاهی عرق می نشیند روی پیشانی دلش
می خواهد، توی چشمۀ خنکی، که ما باشیم، غوطه ور شود
گاهی
می خواهد از خنکای چشمه که بیرون زد
یکی مثل آفتاب
نه مثل ما که مثل چشمه ایم
بر شانه هاش بتابد
گاهی دلش برای خودش تنگ می شود
می خواهد خودش را بغل کند
اما
ما
دست هایش را می گیریم
دور گردن خود حلقه می کنیم
آدم است عشق
گاهی دلش می گیرد
گاهی از ته دل می زند زیر خنده
ما را می رنجاند
گاهی آغوش وا می کند..و
دست هایش را روی گونه هامان می چسباند
یا بر می دارد روی پستان هامان می گذارد و ما عشق می کنیم
گاهی عرق می نشیند روی پیشانی دلش
می خواهد، توی چشمۀ خنکی، که ما باشیم، غوطه ور شود
گاهی
می خواهد از خنکای چشمه که بیرون زد
یکی مثل آفتاب
نه مثل ما که مثل چشمه ایم
بر شانه هاش بتابد
گاهی دلش برای خودش تنگ می شود
می خواهد خودش را بغل کند
اما
ما
دست هایش را می گیریم
دور گردن خود حلقه می کنیم
____________________
No comments:
Post a Comment