Saturday, November 1, 2008

Hashem Khosroshahi

____________



هاشم خسروشاهی
__________



از انتظار گذشتم



از انتظار گذشتم ه ه ه ه ه حکایتی طولانی ست! ه
شب هیچگاه روزانه سراغ من نمی آید
شب ه ه ه وقتی خوابم ه ه ه می آید ه ه ه شیشششش که می گوید بوی شراب می دهد ه ه یادش
چشم تو ولی! ه

هی جوش می زند ه ه ه می گوید می بوید و جوش می زند
در رحله بازوان نازکش می خواندم می خواباندم می بوسدم ه ه ه و جوش می زند دم دم ه ه و من نمی فهمم
من فهمم را گم کرده ام

زبانش زبان زنانگی دارد ه ه ه مثل شعری ساده و عجیب
ما به این "ازغرایب زمانه" می گوییم ه ه ه ه ه آلوده ایم اکنون ه ه ه ه ه و هی! ه

وقتی نگاهم می کند می دانم هیچگاه بیدار نبوده ام

مستی من بال ندارد نمی پرد ه ه ه پا ندارد نمی رود
می رود و برمی گردد و می خوابد کنارم گولوستان باغی! ه
و هی جوش می زند
میان من و زبان او ه ه ه ه ه زبان من و میان او ه ه ه جوش می زند
و سلام که می گوید هاااااه ه ه ه صور اصرافیل می چرخد ه ه ه در گوش من ه ه ه شب زنده ه ه هی! ه

در این زبان بایدی در کار نیست
ماندن حکایت دیگری است ه ه ه ه ه از انتظار گذشتم
پدرم شمس درآمد
انگار جارو هم شعر می خواند قوری هم ه ه ه این گربه چشم دو رنگی ام هم ه ه ه ـ و این هم همای شوخ و قشنگ هم!- ه

سه ن باخ ه ه ه باخاندا باخ گؤر من نئجه اؤلوره م قولّاروندا ه ه ه من اؤلنده سه ن اوندا گؤر منی! ه
بس کی دیلون جالانیر بوینوما آز قالیر قاناتلانارام ه ه ه ه ه پادشاه ناغیلّاریام
پاتلئتیم ئوچ په ناپه ته ده گمه ز ه ه ه ه دیلون ده گه نده دیلیمه شعر اولورام بیرده ن ه ه ه عجبدیر هااااا! ه
قوی گؤروم من اؤلموشه م بلکه! ه

امشب سراغ مرا می گیرد و می برد باخود
بی سراغ می مانم از او به بعد ه ه ه ه بی خود ه ه ه ه نمی فهمم
من فهمم را سراغ او جا گذاشتم
بی سراغ می مانم ه ه ه ه ه ه می مانم و می مانم! ه




ه9 اکتبر 2008 آنکارا

___________________




____________

6 comments:

Anonymous said...

سلام اقای خسروشاهی. اگر شما اصرار به گنجاندن سطر هایی به زبان ترکی در متن فارسی شعرتان دارید باید به این نکته هم توجه کنید که زبان ترکی آنچنان فراگیر نیست که همه حتا تا حدودی هم از مفاهیم واژه های آن سر در بیاورند . بنابراین به خاطر اینکه یک خواننده فارسی زبانی که با زبان ترکی آشنا نیست چاره ای در این نمی بیند که از کنار سطرهای ترکی شعر عبور کرده و در واقع به عبارتی آنها را ندیده گرفته و یا بهتر گفته شود اینکه آنها را در موقع خواندن شعر به واقع دور ریخته است . و من تصور می کنم که در این حالت شعری را به شکل ناقص به او ارایه داده اید و یا اینکه او به خاطر عدم درک معانی قسمتهایی از آن مجبور به خوانش ناقص شعر شده است . بنا براین برای رفع این مشکل پیشنهاد می کنم که حداقل ترجمه قسمتهایی از شعر را که به زبان ترکی نوشته شده در زیر شعر به عنوان پا نوشت ارایه دهید.

Hashem Khosroshahi said...

خانم اشرافی سلام و سپاس که وقت گذاشتید و نه در مورد شعر من نوشتید
اول اینکه بنده هیچ اصراری در گنجاندن زبان مادریم در زبان نامادریم ندارم. شعر خیلی پدر سوخته است و این حرفها حالیش نیست! من از طرف شعر خودم از شما عذر می خواهم! سعی می کنم ادبش کنم! و اما حالا این زبان مادری بدبخت بنده چقدر فراگیر هست یا نیست پرسش دیگریست که جوابش نه اینجاست. و اما (دوباره) اگر بخشی از شعرم و یا حتی تمام شعرم دور ریحته شود مشکلی نیست، شما غم نَگین یعنی که غم مخور و غمگین مشو (فرصتی برای زبانبازی)! ترجمه آن قسمت را هم که شما بدرستی متوجه شده اید که ترکی ست، دلنگران نباشید مثل بخشهای دیگر است. شما فعلا با موسیقی کلام قانع باشید تا بعد. چشم! از این پس سعی می کنم تمامی شعرم به ترکی باشد. ترکان پارسی گو بخشندگان عمرند نه؟
! با سپاس قلبی مجدد نه، دوباره
ساغ اولاسان
یعنی که زنده باشی
هاشم خسروشاهی

Anonymous said...

شب هیچگاه روزانه سراغ من نمی آید

Yashar Ahad Saremi said...

این شعرِ هاشم بیشتر از سه یا چهار بُعد زبانی دارد هم در خوانش هم در تفکر و هم در تاویل و تفسیر. هم زبان نحو و ترکیب های ننوشته اش خوب اجرا می کند و هم لحن در اینجا. اینجا جلو چشمِ گوش هایِ ما. لذت تمام بود در این نوشته.

Anonymous said...

انگار لمس مي كني هر چه هست را در اين شعر خوب.. انگار سهيم هستي در حس تمام لحظات كه شمس درآمد و هماي شوخ و قشنگ هم..آري صور اسرافيل مي چرخد در گوش من..در گوش تو..چه چشم هاي عميقي داريد

Anonymous said...

انگار لمس مي كني هر چه هست را در اين شعر خوب.. انگار سهيم هستي در حس تمام لحظات كه شمس درآمد و هماي شوخ و قشنگ هم..آري صور اسرافيل مي چرخد در گوش من..در گوش تو..چه چشم هاي عميقي داريد