Monday, December 1, 2008

Hamed Rahmati



Juan López de Ael


______________

حامد رحمتی


سرد و گرم
دنيا را در آغوش تو چشيده ام

بهار را مي رقصم
و زنبق ها را به موهايت مي آويزم

تابستان را به حال خود رها مي كنم
و مي سوزم ... از التهاب دستي كه در غبار گم مي شود

پاييز را در ميان خاكروبه ها ...
و كوچه هاي خلوت مي وزم با رنگ و رنگ ِ برگ ها

اما زمستان را از پشت پنجره تماشا مي كنم
با ژاكتي پشمي
و قهوه اي تلخ


______________

1 comment:

Anonymous said...

سلام به حامد رحمتی عزیز.مرسی از اطلاع رسانی.خواندمت.