Monday, December 1, 2008

Majid Naficy

_____________

Align Center



مجید نفیسی
__________

شطرنج



نرسیده به اسکله ی سانتامونیکا
گوشه ای ست با علامت شطرنج
و هشت میز چوبی در برابر آن.ه
امروز به آنجا می روم.ه

هوا بارانی ست
آب دریا بالا آمده است
و با پایه های چوبی بازی می کند. ه
شن روی میزها را پوشانده است
می شمرم …ه
روی لبه ی میز آخری
چهار مرغ دریایی نشسته اند
و به سوی آب نگاه می کنند.ه

نه ساله بودم که شطرنج آموختم
و اولین دستِ بازی ام جعبه ای سرخ داشت
با حاشیه های طلایی
و مهره هایی کوچک
که در صفحه ی مقوایی فرو می رفت
و دو جای خالی برای کشته ها.ه
پسردایی ام آن را به من هدیه داد.ه

شبی را در تهران میهمان آنها بودیم
در حیاط تخت زده بودند
هوا بوی نارنج می داد
مصطفی روی آجرهای داغ آب می پاشید
مادرم پایش را در حوض آب گذاشته بود
و دایی ام رو به سوی گل ها نماز می خواند.
ه
من با مهدی روی شکم خوابیده بودیم
و در تاریک روشنای غروب، شطرنج می زدیم.ه

باران ایستاده است
اما باد با شن های روی میز بازی می کند
و من به مرغان دریایی نگاه می کنم
که چون مهره های شطرنج من
پاهایی صاف و کشیده دارند



.
ه14 آوریل 1993

_________


1 comment:

Nazy said...

Aaaahhhh, these poems are beautiful! I loved your shatranj poem, so full of imagery of a time past, and so close to my memories of the summer I learned Shatranj in Tehran. Your birds which looked like chess pawns took me on a trip of nostalgia.

Thank you for recording a nation's sweet and lost memories, Mr. Naficy.

Nazy Kaviani