Thursday, January 1, 2009

Tarık Günersel

______________


Untitled - Ophelia . Gregory Crewdson

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

طا رق گونرسل

فارسی : یاشار احد صارمی



تِرادیِ اُفیلیا



نه ، نوزید به ، حتی نسیم باهار، به دست هایم، نه
در حالی که من هوم م م
در آرزوی طوفان بودم
طوووووووفان !
ه

آرزوها که می گفتند یعنی هوم یعنی همین ؟
ه
اینکه موهای تن سیخ سیخ می ایستند یعنی این ؟
ه
گناه ، کجی ؟ ه
جوانی ، هوم ، یعنی این بود
اینطوری که در دلت لکِ خیلی چیزهاست و چیزی نداری
حالا اگر ای دل غافل چشم به هم بزنم و پیر و خرفت شوم و هنوز دستِ نسیم باهار
به دستم نخورد؟
ه
یا ته اگربکشد این جانی که تویم هست
هوم ، له له کنان بیفتد بمیرد آرزوهایم اگر یا ؟
ه
حتی
اگر
نتوانم
حتی
بدبختی
کنم
هوم!
ه
این مردهایی که دوستشان دارم این ها
اگر همین ها از کنارم بگذرند نگاهم نکنند
یا!
ه
خاطره ای کجا کو ؟
ه
نباشد اگر دیگر دلم را گرم کند ؟
ه
از نفس می افتم نه ؟
ه
دست باهار هنوز به دستم نخورده هنوز دست باهار به
سی سال بعد ؟ سی روز دیگر ؟ فردا ؟
ه
با معجزه ای بد شگون وای اگر پیر و چروکیده شوم همین حالا ناگهان یا ؟
ه
وگرنه ... نگفتم ؟ ... ببین ... چین و چروک ها !
ه
این چند لحظه واقعا واقعی بود ؟ بود ؟ یا آن ؟ یا آن ؟
ه
همین الان بمیرد تویم این زنده ی مخفی ام اگر ؟
ه
نیست، ببین، نیست دیگر خاطره ای که سرش را بلند کند در تاریکی ام گرم بسوزد، نیست دیگر ، هوم م م
حتی نمی توانم بدبختی کنم . نمی شود
به روی خودشان نمی اورند. می گذرند این مردانی که وای دلم را می برند.
ه

سر خاکم شاید عنکبوتی در هوایم بی قراری می کند طفلکی ، در انتظار ،نه ؟ه



ه (هملت وارد می شود)ه


___________________________





No comments: