Tarık Günersel
Untitled - Ophelia . Gregory Crewdson
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
طا رق گونرسلفارسی : یاشار احد صارمی
تِرادیِ اُفیلیا
نه ، نوزید به ، حتی نسیم باهار، به دست هایم، نه
در حالی که من هوم م م
در آرزوی طوفان بودم
طوووووووفان !ه
آرزوها که می گفتند یعنی هوم یعنی همین ؟ه
اینکه موهای تن سیخ سیخ می ایستند یعنی این ؟ه
گناه ، کجی ؟ ه
جوانی ، هوم ، یعنی این بود
اینطوری که در دلت لکِ خیلی چیزهاست و چیزی نداری
حالا اگر ای دل غافل چشم به هم بزنم و پیر و خرفت شوم و هنوز دستِ نسیم باهار
به دستم نخورد؟ه
یا ته اگربکشد این جانی که تویم هست
هوم ، له له کنان بیفتد بمیرد آرزوهایم اگر یا ؟ه
حتی
اگر
نتوانم
حتی
بدبختی
کنم
هوم!ه
این مردهایی که دوستشان دارم این ها
اگر همین ها از کنارم بگذرند نگاهم نکنند
یا!ه
خاطره ای کجا کو ؟ه
نباشد اگر دیگر دلم را گرم کند ؟ه
از نفس می افتم نه ؟ ه
دست باهار هنوز به دستم نخورده هنوز دست باهار به
سی سال بعد ؟ سی روز دیگر ؟ فردا ؟ه
با معجزه ای بد شگون وای اگر پیر و چروکیده شوم همین حالا ناگهان یا ؟ ه
وگرنه ... نگفتم ؟ ... ببین ... چین و چروک ها !ه
این چند لحظه واقعا واقعی بود ؟ بود ؟ یا آن ؟ یا آن ؟ه
همین الان بمیرد تویم این زنده ی مخفی ام اگر ؟ ه
نیست، ببین، نیست دیگر خاطره ای که سرش را بلند کند در تاریکی ام گرم بسوزد، نیست دیگر ، هوم م م
حتی نمی توانم بدبختی کنم . نمی شود
به روی خودشان نمی اورند. می گذرند این مردانی که وای دلم را می برند.ه
سر خاکم شاید عنکبوتی در هوایم بی قراری می کند طفلکی ، در انتظار ،نه ؟ه
No comments:
Post a Comment