Thursday, January 1, 2009

Özlem Sezer

____________


اؤزلم سه زر

فارسی: هاشم‌خسرو شاهی
___


یادداشت


نزدیکترین دوستی را ترک کردم
چونکه مؤسسه بود
حالا آزادم با کوچندگی روح
با بی پروائی شاخه های بی ریشه
و شب که می شود به همان اندازه تنهایم
دنباله اش را میدانستم، به هیچ شوهری بله نگفتم
ولی پستان هایم بدون شیر ماند
با خطوط کف دستم نتوانستم نوازش کنم
کودکی را که پیشانیش عرق کرده بود
و گاهی امنیت را، عرق دو نفره بالش را
یعنی که ازدواجی که اجاقش مدام روشن است
نه با احترام بلکه با خیال و شکست خواستم
حالا روحم محکوم به یافتن است
کلماتی را که در گوشه وعمق قایم باشک
نه جائی که سرگرم بکند بقدر کافی
نه می توانم حرف نزنم با خودم
و با عشقم چنان دور افتادیم
که دیگر هرگز جمله ای نخواهیم شد
حالا تالان میشود تنش بدست راهزنان
و روحش چنان شگفت زده که بر او حکمران نیست
بدنش بلکه رحمی که او را دوباره می زاید
شاید هم پدری رئوف و بخشنده
اما دیری است که گذشته اش را نمی شناسد
یعنی که نوری ندارم تا بیفشانم به جام شراب
تنی که یاری نمانده براش و نه نوازشی
سنم مدام به باسنم اضافه میشود
شکمم مدام تهی است، همچون بوسه ای سرد
تا فرار نکنند از میان زمانی حرفها
دکتر می خواهد که سیم رد کند از لای دندانهای قفل شده ام
فایده ندارد دیگر دور زدنها در آسیابم؛ بگو
سیم تلگراف، می تواند مرا به او ببرد؟
ه

اگر بپرسی کجا زندگی می کنم
می گویم در خانه؛ یعنی چیزی شبیه خواب



___

No comments: