Sunday, March 1, 2009

Firoozeh Mizani

____________


Cashmere Kaftan
___________

فیروزه میزانی

هفتگانی

شنبه


دریا که می وزد
با علف و کف
ه ه ه بُرّه بُرّه
خط می کشد
آنجا که بوده ام

بَرَدم اگر
برگردم
با گِرده های مروارید.ه


یکشنبه


از چشم که می گذری
دقیقه ای ست
در بناگوش می تپد
دلا!ه
به بازوان ستاره می مانی
نه گشت می زنی
ه ه ه ه ه ه ه ه نه می مانی.ه


دوشنبه


چنانم میان دو بغض
که اردیبهشت در پر مرغان
از آن گذاره ی نمگیر
ه ه ه خیسم و دامنگیر
و جوانه ها را
به گردن خاک است
ه ه ه ه کفن و دفن .ه


سه شنبه ناف هفته

گذر
بی هیچ رد پا
هزار گذر

نیمروز
می آغازد حواسم
باردیگر.ه

چهار شنبه

رفتم
بخوانمش
به همین ظهر بی همتا

نشسته
ه ه ه بافته
ه ه ه ه ه
گیسوش

با نیل و
زعفران

نباشد هیچ کجا
جز همین اتاق.ه

پنج شنبه


پلنگان

هی می شوند

سمت آبخور

گهواره ی مرگ را جنبان

غروب
تن می زند
به خیزاب ها
خون آهو.ه



جمعه

مباد
تدفین ما
بی ما

بر همان پله
گرد می آمدیم
رفقا

نگاه!ه
سایه هامان ایستاده اند
سیاه.ه



_______________

3 comments:

Anonymous said...

سلام. ساختار زيبا . شفافيت زبان و ذهن عجيب آرام و بي تشويش و شكل ساده ي اشعاري كه بخودم واگذاشت تا ببينم گذر همه ي عمر ...

Anonymous said...

در این هفت مقدس غسل میکنم و وارد وادی اول می شوم طلب
تیزو زبر با هر موج می غلتم و گرد و صیقلی بر می گردم به ساحل
وارد چشمانت می شوم به دنبال تصویری دراعماق و دلم بی قرار عشق است و عشق پوشش صورتش را بر نمی دارد .
دوشنبه ... چقدر این دوشنبه با سطر آخر ش ؟ خیسم و دامنگیر و جوانه ها را / به گردن خاک است / کفن و دفن .
ما را به درک عمیق از زندگی تا مرگ می برد!
سه شنبه همچنان که نامش می گوید نیمی از هفت را طی کرده و روی سکوی کاه گلی می نشیند و به میانسالی خردمند می ماند که نیمی از عمرش را زیسته و در پی راه یافتن به نیمی دیگر است .
در چهارشنبه شاعر گیسوانش را می بافد و بر شانه رها میکند و پس از جستجو های بیشمار با خود یکی می شود و جهان اتاقی ست راه به بی نهایت ها گشوده و شاعر آرام است مثل یک اقیانوس.
وادی ششم پنج شنبه است و به مرسومی شب جمعه و آخرین غروب دمی که پلنگان بی قرار آهو و مرگ سمت گهواره خیز بر مدارند و معاشقه ای نهائی با مرگ و شاعر با اندوه می گوید مباد / تدفین ما / بی ما ...
هفت گامی که از کودکی ما را با خود می برد و بر می گرداند و باز از نو ...این هفت شعر زیبا تجربه ی تازه ای از هفت وادی اند و عطارش فیروزه ی عزیز

Anonymous said...

سلام
کار زیبایی نوشتید.کمی هم متفاوت.
مرسی