Mansoureh Ashrafi
N. N. Argañaraz/Uruguai
"Woman"
___________
"Woman"
___________
منصوره اشرافی
برای 8 مارس روز زن
خورشید من کجاست؟ه
تمام تاریخ را دویده ام
آفتابم کجاست؟ه
خورشیدم کو؟ه
من خسته ام.ه
برده ای
ه ه ه ه تحسین شده ام.ه
کارخانه ی متحرک
محصور زندانی، به نام
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خوشبختی.ه
خوش بختی ام
بین روزهای هفته
ه ه ه ه ه ه ه ه تقسیم می شود
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه به تساوی.ه
و در آمد و شد
ه ه ه ه ه ه ه میان مکعب های هم شکل
ه(خانه و گور)ه
گم می شود.
خوشبختی ام
در از دحام ظرفهای کثیف
انبوه لباسهای چرک
زادن و بزر گ کردن
گم می شود.ه
من خسته ام.ه
ستایشی نمی خواهم
در یاوه های شاعران مذکر
و نوشته های خاک اندود.ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ( الواح دور از دسترس)ه
تمام تاریخ را دویدم
با چشم، اما کور
با دهان، اما گنگ
با گوش، اما کر
و به جای من
ه ه ه ه ه ه ه گفتند
ه ه ه ه ه ه ه ه ه و نوشتند.ه
برده ام خواستند
تا دوستم دارند
و مهربانند
آن گاه که رام تر باشم.ه
دوستم دارند
چرا که زیر حبابی نهادنم
وگفتند، گلی!ه
ه ه ه ه شکننده و ترد
مبادا
از شاخه ات بچینند.
مهربان و با گذشت
پر احساس و لطیف
ه ه ه ه ه ه ه ه ه شمرد نم
گلی هستم
که پیوسته، سنگش می زنند.ه
آفتابم کجاست؟ه
خورشیدم کو؟ه
من خسته ام.ه
برده ای
ه ه ه ه تحسین شده ام.ه
کارخانه ی متحرک
محصور زندانی، به نام
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خوشبختی.ه
خوش بختی ام
بین روزهای هفته
ه ه ه ه ه ه ه ه تقسیم می شود
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه به تساوی.ه
و در آمد و شد
ه ه ه ه ه ه ه میان مکعب های هم شکل
ه(خانه و گور)ه
گم می شود.
خوشبختی ام
در از دحام ظرفهای کثیف
انبوه لباسهای چرک
زادن و بزر گ کردن
گم می شود.ه
من خسته ام.ه
ستایشی نمی خواهم
در یاوه های شاعران مذکر
و نوشته های خاک اندود.ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ( الواح دور از دسترس)ه
تمام تاریخ را دویدم
با چشم، اما کور
با دهان، اما گنگ
با گوش، اما کر
و به جای من
ه ه ه ه ه ه ه گفتند
ه ه ه ه ه ه ه ه ه و نوشتند.ه
برده ام خواستند
تا دوستم دارند
و مهربانند
آن گاه که رام تر باشم.ه
دوستم دارند
چرا که زیر حبابی نهادنم
وگفتند، گلی!ه
ه ه ه ه شکننده و ترد
مبادا
از شاخه ات بچینند.
مهربان و با گذشت
پر احساس و لطیف
ه ه ه ه ه ه ه ه ه شمرد نم
گلی هستم
که پیوسته، سنگش می زنند.ه
_______________
2 comments:
سلام. درد مشترك و تسري آن در شعر ...خيلي خوب و هنرمندانه..ممنون
گاه از ترانه ای که دیگران میخوانند سردم می شود و زیر لایه ای از پنبه پنهان می شوم / اینجور وقت ها دلم نمی آید که با هم از روی خطوط بپریم ، بگذریم ، پس با جیب های پر از جریمه بر می گردیم و وقتی همه خواب رفتند با آنها یه قل دوقل بازی میکنیم و تیله هایمان را پرتا ب میکنیم تا بیفد در چشمانی که به اقیانوس ها راه دارد ... چشم هائی که چکه میکنند روی حکم های صادر شده و در نوبت ایستاده ، و همین انگشتانی که تازه یاد گرفته اند با فشار دکمه ای مین ها ی در حال انفجار را خنثی کنند . چاره ای نیست و زیبائی این بیچاره گی در این است که مدام روایت می شود و سنگ عشق اش را بر سینه ی هیچ مردی نمی کوبد تا مبادا بیدارشان کند !!
منصوره ی نازنینم سند برده گی دست خودمان است . بیا آزادش کنیم .
Post a Comment