Friday, May 1, 2009

Hooman Nozhat

___________


Heinz Hajek-Halke
__________

هومن نزهت

رويا



از کجا پيدا شدی رويای زيبا؟ه
صبر کن يک لحظه کارت داشتم
تو به انبوهی گيسويت قسم
تو به اين شهر فراسويت قسم
در ميان شهر ما بيگانه ای
شهر ما شهری ست پر بيگانگی
بين ما تنديس زيبايی !ه
تو يک افسانه ای
راستی من هم غريبم شهر،ه
شهر شام يلدا نيست شهر،ه
شهر شعر و رويا نيست
شهر شاعران هم نیست
شهر را آوارگی پر کرده است
شهر را فرياد و خشم و ناسزا
شهر را دود و زباله
شهر را بيچارگی پر کرده است
کوچه های شهر هم اين تازگی ها قرص اعصاب و مسکن می خورند و من شاعر در اين گمگشتگی ها شعر می گويم برايت !ه
شاعر شب های شهرم من
شاهکار عمر من دزديدن از شب هاست
شب که شهر از خستگی منگ است
عاری از فرياد و نيرنگ است
خالی از جنجال ،از تب هاست
شعر من آغاز می گيرد:
«سهم من با رفتن خورشيد
از شب
رنج بيداری ست ای فردای من !
دست هايم سوی تو جاری ست ای رويای من ...»ه

راستی اما کجا رفتی تو ای رويای زيبا!ه
صبر کن من هم غريبم ...ه



_______

No comments: