Wednesday, July 1, 2009

Abdul Qahar Asi

____________



عبدالقهار عاصی
___________

خدا حافظ گلِ سوری




كبوترهاي سبز جنگلي در دوردست از من
سرود سبز مي‌خواهند
من آهنگ سفر دارم
من و غربت
من و دوري
خداحافظ گل سوري!
ه

**

سر سردره‌هاي بهمن و سيلاب دارد دل
بساط تنگ اين خاموشي
اين باغ خيالي
ساز رؤياي مرا بي‌رنگ مي‌سازد
بيابان در نظر دارم
دريغا درد!
ه
مجبوري!
ه
خداحافظ گل سوري!
ه

**Align Center

هيولاي گليم بددعايي‌هاي ما بر دوش
چراغ آخر اين كوچه را
در چشم‌هاي اضطراب‌آلوده من سنگ مي‌سازد
هوايي تازه‌ تر دارم
از اين شوراب، از اين شوري!
ه
خداحافظ گل سوري!
ه

**
نشستن
استخوان مادري را آتش افكندن
به اين معني كه گندمزار خود را
بستر بوس و كنار هرزم‌برگان ساختن
از هر كه آيد
از سرافرازان نمي‌آيد
فلاخن در كمر دارم
براي نه،
ه
به سرزوري
خداحافظ گل سوري!
ه

**

از هول خاربست رخنه و ديوار نه،
ه
از بي بهاري‌هاي پايان‌ناپذير سنگلاخ
آتش بر دامانم
بغل واكردني ره‌توشه خود را
جگر زير جگر دارم
ز جنس داغ
ناسوري
خداحافظ گل سوري!
ه


***
جنون ناتمامي در رگانم رخش مي‌راند
سپاهي سخت عاصي در من آشوب آرزو دارد
نمي گنجد در اين ويرانه نعلي از سوارانم
تماشا كن، چه بي‌بالانه مي‌رانم
قيامت بال و پر دارم
به گاه وصل
منظوري
خداحافظ گل سوري!
ه

***
نشد
بسيار فال بازگشت عشق را از سعد و نحس ماه بگرفتم
مبادا انتظارش در دل‌آساهاي من باشد
مبادا اشتران بادي‌اش را
زخمه‌هاي من
بدين سو راه بنمايد
كسي شايد در آن جا
عشق را با غسل تعميد از تغزل‌هاي من
اقبال آرايد
من و يك بار ديدار بلند آوازگان ارتفاعات كبود و سرد
تماشايي اگر هم مي‌نيفتد
دست و داماني هنر دارم
نه چوكاني، نه دستوري
خداحافظ گل سوري!ه

________








____________

No comments: