Wednesday, July 1, 2009

Azita Ghahreman

______________


Manuel Alvarez Bravo Conversation Near the Statue, Mexico 1933
______________

آزیتا قهرمان



حالا برهنه ام




می خواستم بگویی
تا رسوا شوم
پوشیدی و اندازه ات شدم کیپ
کت برای عصر های زمستان
ناخن برای دریدن نداشتم
چاقو و چتر

رفتی کلید بیاوری
با کلاه گیس و همین کفش های زشت
ملکه ی تا بوت ها عکسم را کشید
با مرگ هم خوابیده ام
زیر
ه ه ه همین باران
می خواستی
از شاخه های خیس، آبستن شوم ؟
ه
دزیدن بال مگس را تمرین کنم
هی دزدیدم
دستم کج کج
تمام این چیزها آدم را سنگین می کند
و کودکی همیشه سوراخ است

غرق می شویم
حالا برهنه ام
و کلماتی یادم بده
برای مردی که با آتش دوید و
یا امام رضا
ه ه ه و نفرین ها قاطی شدند
دنیا سوت کشید
وقت را تمام کرده بود
پشت آخرین دیوار
درها
ه ه واقعا ه ه بسته است


برهنه
ه ه یادم ه ه بده
دیگر فرقی نمی کند
کشف تو چیزی را آسان کند
آسمان روی جاده بیفتد
قفس سینه سرخ فراری را پنهان کند

برهنه ام و.....ه

برهنه ام و
ه ه ه لطفا
لااقل بگذار خفه شویم
و این تن کبود را
ه ه ه بیخود ه ه ه خط خط نکن





_________

No comments: