Saturday, August 1, 2009

Karob Rezai

________


Francois Schuiten “The Mirror”
___________

کروب رضایی




نصیحت


شهر پر از هیاهوی
سیگارهای روشن

تو بی آنکه به دستت
فکر کنی
مواظب باش خاموش
نشوی!ه

_________

پتروشیمی


اینجا همه چیز بو می دهد
دریا بوی نفت
ماهی بوی لاستیک
من به هیچ چیز
فکر نمی کنم
سرم را زیر آب می برم
واز اولین کوسه
آدرس شکم های گرسنه را می پرسم

______

معادله


وقتی پدر بازنشست شد
تنها
نیمکت های پارک
فهمیدند
هر روز چقدر
موی سپید
زیر پا لگد مال می شود


____________


1 comment:

آذر کیانی said...

سلام. این شعرها بقدری به آهنگ زندگی نزدیکند که گویی بارهاآنها دیده ایم و.... اما فقط کروب رو میخواست که بگویدشان..ممنون عزیز