Manuchehr Atashi
________________
منوچهر بهروزیان
________________________
یادی از استادم منوچهر آتشی
ه« تا چه دوری رفته است
آن صیاد چالاک پروانه ها؟ »ه
آن صیاد چالاک پروانه ها؟ »ه
او بود که اولین بار این شعر را برایم خواند. برایم خواند و در آن تنگ غروب زمستانی حیرانم کرد از آنهمه لطافتی که در آن نهفته بود. گفت چاپش کن توی روزنامه دیواری ات! و اضافه کرد: بعضی ها «پروانه ها » را « سنجاقک ها » ترجمه کرده اند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
آنروز آمده بود به کتابخانه تازه تأسیس شهر تا رفیق چندین و چند ساله اش، مرحوم استاد محمد رضا نعمتی زاده را ببیند. رفیقی که سال های سال هم همکارش بود توی آموزش و پرورش و هم هم اطاقش در دوران دانشجوئی در تهران!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
شعر فوق را که خواند پرسیدم از کیست؟ و او با لبخند همیشگی اش گفت شاید بدانی که بیشتر ژاپنی ها شاعرند. این شعر هم متعلق به شاعره ایست ژاپنی که در رثاء فرزندش سروده است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
آن سال من کلاس آخر دبیرستان را می گذراندم و حجم درسهایم زیاد بود و وقت ستان. نمی شد آنی از خواندن آنها غافل شد اما با همه گرفتاری ها تا فرصتی مییافتم میرفتم به سراغش و شعرهای سیاه مشقی خودم را میگذاشتم جلوش. او با حوصله و سعه صدر میخواندشان و ایراداتشان را می گرفت.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
میتوانم بگویم آنروزها تقریباً هیچیک از شعرهایم را تأیید نکرد. نه اینکه تعمدی داشته باشد بلکه قابل تأ یید نبودند؛ ولی هرگز هم نگفت بی ارزشند و نومید کننده! میگفت رگه های درخشانی در آنهاست ولی پراکنده. باید همه را جمع کنی و یکدست! و روزی که در تهران شعر « انتظار » را بدستش دادم تا نظر دهد بعد از اینکه خواندش صورتم را بوسید و گفت انتقاداتم حالا ثمر داد. میتوانم بگویم الان شعر گفته ای! و بعد از آن دیگر از هیچیک از آنها ایرادی نگرفت!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
نیمه های دهه چهل بود. شده بود یلی در عرصه شعر معاصر ایران. خود را و زبان شعری خود را به تمام معنا پیدا کرده بود. با چاپ « آواز خاک » دکتر رضا براهنی که در آنروزگار تنها منتقد مطرح شعر و قصه بود نوشت که آتشی در این کتاب به کمال رسیده است. براستی براهنی درست می گفت!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
برای من افتخار بزرگی بود شاگرد او بودن و بعد پذیرفته شدن بعنوان یک دوست. در همان میانه دهه چهل که کوچ اجباری برای ادامه تحصیل در دانشگاه تهران مرا هم مانند او پایتخت نشین کرده بود توفیق دیدارش را نسبت به ایامی که در بوشهر بودم بیشتر داشتم. اگر همیشه نه در منزلش، که از خانه من دور بود، لااقل هفته ای یکبار در کافه فردوسی که پاتوق غولان ادبیات آن روزگار بود میدیدمش و لذت میبردم از همصحبتی با او! برایش شعر میخواندم و او هم برایم میخواند و احساس غربت را از تنم میزدود چرا که زبانش زبان زادگاهم بوشهر بود و استعاراتش همانی که با همشهریانم داشتم. میگفت، میخندید و میخنداندم و میگذاشت مرا در میانه احساس پرشکوهی که در شهرم داشتم. او دیگر شده بود پیش سالار شعر و احساس من!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
شبی در خانه اش پوشه ای بدستم داد پر از دستنویس اشعار چاپ نشده اش. گفت به اندازه یک مجموعه انتخاب کن و من هم تا اذان صبح همه را خواندم و تعدادی از آنها را برگزیدم. وقتیکه که منتخبات را به دستش دادم او عنوانهایشان را که دید گفت تقریباً همان هائی هستند که مورد نظر خودش بوده اند. کوتاه مدتی بعد آنها را کتابی کرد بنام « دیدار در فلق». از بین اشعار انتخابی من فقط یکی حذف شده بود که آنهم اجبار داشت از جو زمانه!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
دیروز وقتی که همسرم گفت « تلویزیون ایران اعلام کرد که آتشی مرده!» بهت زده شدم. تا دومین تکرار اخبار نشستم روبروی تلویزیون و در دل دعا کردم که خبر دروغ باشد ولی شوربختانه راست بود. راست بود که اسطوره دیگری از افتخارات شهر و کشورمن مرده است!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
از قبل میدانستم بیمار است و حتی در سفری که به وطن داشتم از برادرانش نوذر و رسول که آمده بودند بر مزار خواهرم برای شرکت در مراسم روز هفت او، شنیدم که منوچهر گرفتار ناراحتی ریه شده و به سختی صحبت میکند ولی هیچکدامشان نگفتند که کلیه هایش هم دچار مشکل است. در سایتهای خبری بود که خواندم ابتدا کلیه هایش را جراحی کرده اند و چند روز بعد هم در بخش مراقبت های ویژه در گذشته است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اکنون دو روز است که در خاطره هایم کند و کاو جانکاهی دارم برای یاد آوری انبوه لحظاتی که با هم گذرانده بودیم و حتی کلماتی را که در آن سالهای دور بینمان رد و بدل شده بود. دوستی با او لبالب بود از افتخار و خاطره! او سوای افتخاری که در انتخاب اشعار کتاب « دیدار در فلق» ش نصیبم کرد رخصتی را که داد تا در کنارش بایستم و در شب شعرش در دبیرستان امیرکبیر آبادان شعرهای خودم را بخوانم خاطره ای برایم بجا گذاشت فراموش نشدنی! روح پر فتوحش شاد و تا زمان باقیست یادش جاودان و گرامی باد! ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
آنروز آمده بود به کتابخانه تازه تأسیس شهر تا رفیق چندین و چند ساله اش، مرحوم استاد محمد رضا نعمتی زاده را ببیند. رفیقی که سال های سال هم همکارش بود توی آموزش و پرورش و هم هم اطاقش در دوران دانشجوئی در تهران!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
شعر فوق را که خواند پرسیدم از کیست؟ و او با لبخند همیشگی اش گفت شاید بدانی که بیشتر ژاپنی ها شاعرند. این شعر هم متعلق به شاعره ایست ژاپنی که در رثاء فرزندش سروده است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
آن سال من کلاس آخر دبیرستان را می گذراندم و حجم درسهایم زیاد بود و وقت ستان. نمی شد آنی از خواندن آنها غافل شد اما با همه گرفتاری ها تا فرصتی مییافتم میرفتم به سراغش و شعرهای سیاه مشقی خودم را میگذاشتم جلوش. او با حوصله و سعه صدر میخواندشان و ایراداتشان را می گرفت.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
میتوانم بگویم آنروزها تقریباً هیچیک از شعرهایم را تأیید نکرد. نه اینکه تعمدی داشته باشد بلکه قابل تأ یید نبودند؛ ولی هرگز هم نگفت بی ارزشند و نومید کننده! میگفت رگه های درخشانی در آنهاست ولی پراکنده. باید همه را جمع کنی و یکدست! و روزی که در تهران شعر « انتظار » را بدستش دادم تا نظر دهد بعد از اینکه خواندش صورتم را بوسید و گفت انتقاداتم حالا ثمر داد. میتوانم بگویم الان شعر گفته ای! و بعد از آن دیگر از هیچیک از آنها ایرادی نگرفت!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
نیمه های دهه چهل بود. شده بود یلی در عرصه شعر معاصر ایران. خود را و زبان شعری خود را به تمام معنا پیدا کرده بود. با چاپ « آواز خاک » دکتر رضا براهنی که در آنروزگار تنها منتقد مطرح شعر و قصه بود نوشت که آتشی در این کتاب به کمال رسیده است. براستی براهنی درست می گفت!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
برای من افتخار بزرگی بود شاگرد او بودن و بعد پذیرفته شدن بعنوان یک دوست. در همان میانه دهه چهل که کوچ اجباری برای ادامه تحصیل در دانشگاه تهران مرا هم مانند او پایتخت نشین کرده بود توفیق دیدارش را نسبت به ایامی که در بوشهر بودم بیشتر داشتم. اگر همیشه نه در منزلش، که از خانه من دور بود، لااقل هفته ای یکبار در کافه فردوسی که پاتوق غولان ادبیات آن روزگار بود میدیدمش و لذت میبردم از همصحبتی با او! برایش شعر میخواندم و او هم برایم میخواند و احساس غربت را از تنم میزدود چرا که زبانش زبان زادگاهم بوشهر بود و استعاراتش همانی که با همشهریانم داشتم. میگفت، میخندید و میخنداندم و میگذاشت مرا در میانه احساس پرشکوهی که در شهرم داشتم. او دیگر شده بود پیش سالار شعر و احساس من!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
شبی در خانه اش پوشه ای بدستم داد پر از دستنویس اشعار چاپ نشده اش. گفت به اندازه یک مجموعه انتخاب کن و من هم تا اذان صبح همه را خواندم و تعدادی از آنها را برگزیدم. وقتیکه که منتخبات را به دستش دادم او عنوانهایشان را که دید گفت تقریباً همان هائی هستند که مورد نظر خودش بوده اند. کوتاه مدتی بعد آنها را کتابی کرد بنام « دیدار در فلق». از بین اشعار انتخابی من فقط یکی حذف شده بود که آنهم اجبار داشت از جو زمانه!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
دیروز وقتی که همسرم گفت « تلویزیون ایران اعلام کرد که آتشی مرده!» بهت زده شدم. تا دومین تکرار اخبار نشستم روبروی تلویزیون و در دل دعا کردم که خبر دروغ باشد ولی شوربختانه راست بود. راست بود که اسطوره دیگری از افتخارات شهر و کشورمن مرده است!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
از قبل میدانستم بیمار است و حتی در سفری که به وطن داشتم از برادرانش نوذر و رسول که آمده بودند بر مزار خواهرم برای شرکت در مراسم روز هفت او، شنیدم که منوچهر گرفتار ناراحتی ریه شده و به سختی صحبت میکند ولی هیچکدامشان نگفتند که کلیه هایش هم دچار مشکل است. در سایتهای خبری بود که خواندم ابتدا کلیه هایش را جراحی کرده اند و چند روز بعد هم در بخش مراقبت های ویژه در گذشته است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اکنون دو روز است که در خاطره هایم کند و کاو جانکاهی دارم برای یاد آوری انبوه لحظاتی که با هم گذرانده بودیم و حتی کلماتی را که در آن سالهای دور بینمان رد و بدل شده بود. دوستی با او لبالب بود از افتخار و خاطره! او سوای افتخاری که در انتخاب اشعار کتاب « دیدار در فلق» ش نصیبم کرد رخصتی را که داد تا در کنارش بایستم و در شب شعرش در دبیرستان امیرکبیر آبادان شعرهای خودم را بخوانم خاطره ای برایم بجا گذاشت فراموش نشدنی! روح پر فتوحش شاد و تا زمان باقیست یادش جاودان و گرامی باد! ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
__________________
No comments:
Post a Comment