Nosrato lah Masoudi
_______________
Eva Hesse- Right After, 1969 - Sculpture of fiberglass
________________________
نصرت الله مسعودی
__________
با چه چيز چرخيده بوديم
واز ابتداي ديروزبود
که ما در انتهاي ديوانگي
ورق خورده بوديم
وباد ها چنان درما مي لوليدند
که پاشنه ي پاهايشان
بد ترازلب هاي بي آواز
تَرَك برداشته بود
وما چرخانده مي شديم
وبوي گيجي
ازضرب پاشنه هاي بي پنجه مان
به هوا بر مي خاست اما نه راست
و مي خواست
که هوا بگيرد بي دروغ
و ما
ته ِتاريخ را چنان باخته بوديم
که گندِ هيچ صفحه اي
از دماغ مان كنده نمي شد
و ضرر، گور پدرش را
درچند قدمي ما گم كرده بود
ومي گفتند که ما در هيچ ضرب شده ايم .ه
پس پاشنه ي پايمان كجا مي توانست باشد
که چيزي از آن هوا بگيرد ويا نه!ه
مي دانم که هي گردانده مي شديم
در خطي که تكرار ِبي خود ِخود بود
وسنگ ازچشم ِ ما چشم نمي كَند
که كسي ما را ِشيطان ِرجيم فرض كرده بود
و بود ِسنگ بود وُ چشم
که روشنی را تاريك مي گريست
وجاده ها و ريل ها بودند
که در این نرسيدن
از گريه شانه خالي می کردند
وتو بودي وُ همه ی همسايه ها
که چنان در سايه ي هم
گريه مي كرديم
که مي شد تمام قحط سالي ها را
درآن به آب داد.
خنده اش نگيرد آن گَند ِگُنده بك
که ما
در لا به لاي اين حرف ها
بغضی را كف د ستش مي گذاريم چنان
که از جان وُ جهان ِخود خنده اش بگيرد.ه
راستی کجای ِساعت است اين ساعت
واين رجم در كجاي استخوان من
تَرَك برداشته است
ودر كجاي اين عقربه بوده ایم
که خواب ِ ساعت هاي شني
چون باد در چشم هاي ما اینگونه وزیده است
وصداي زير آغا محمد خان
خشك تر از شِنباد
کنار پلک ِكرمان وما
حتا سنگ ِ صیقلی را هم كور کرده است.ه
نمی دانم چه کسی می گوید وكي
که جمع ِ اين كلمات بد شناس
کی ازدورِ اين شعر دور مي شوند
تا من وُ تو وُ همسايه
بي حساب ، حسابي گل بگوييم وُ بشنویم
وباغچه هم وسط ِ ترانه
در پی ِما گل کند
درست مثل ِبلوغ
که در راه ِ مدرسه بي تاب مي شود
ودر چشم ِکسی که بگويد: هيس!ه
آنقدر كلماتش را تاب می دهد
که ترانه ازشان شبیه قناری
ازسقف ِبهارچکه کند.ه
نا سازِ قد نکشیده تا بالابلندی ِبوی اقاقی!ه
اگرکه باز وسط ِترانه ي من وُهمسايه پیدایت شود
آنقدر بلند مي خوانيم
که بلوغ ِهر که راهی ِ مدرسه است
حتا با ذره ذره ی لباس ما چنان دم بگيرد
که جان ِ جا ِمانده ی تو در دیروزها
پشت ِ پرچین ِِ ترانه سقط كند.ه
آخرین بازنویسی 10 / دی / 88
______
Gustav Mahler - Symphony No. 5: 2nd movement (Stürmisch bewegt, mit größter Vehemenz)
___
2 comments:
سلام. گاهی جان آکنده ی نوستالژی در واگویه ی حسرتی به پریشانگویی می رسد اما دراین شعر در عین بیان سبعیت حوادث تاریخی ، لطافت و ظرافت و مجموع بودن موضوع شعر در سطر سطر آن این امکان را به مخاطب میدهد که با علاقه و تا آخر بخواند و لذت ببرد.ممنون.
یکی از شعرهای متفاوت و در تفاوت زیبایی و در زیبایی ساختار محکم و روایی ...یکی از شعرهایی که این روزها دوست داشتم.
Post a Comment