Sunday, June 1, 2008

Azita Ghahreman

______________


آزیتا قهرمان
_______________
شبیه خوانیِ مشهد

 


بالای رودی که نیست خوابیده ؛جانور ِزخمی                             
شن می ریزد از پهلوی شکافته 
از درز وکناره‌هاش
هر سو خط مناره‌ها در باد خم می‌شود
خش ش ش ش ش می‌ریزد  و
                                 آب می‌برد
این شهر خمیده روی خودش
گلوله خورد ه و دارد تمام... وانا لله

این قصیده را دخیل بسته‌اند
به آینه‌های پاک دیوانه و صد ضربه شلاق درخفا
از هولِ اذان
آسمان آویزان به شاخه‌های غروب تا نریزد
و تابستان درخت ندارد
از فرط راه بندان
 از شدت  ِکلاغ

تنها خوبی‌اش همین که پشت پرده ِضامن آهو
با لحن بلند می‌شود ده بار باران نوشت
فوج کبوتر و بازار مرده روزعزا...
در عکس‌ها چه بغضی   می‌بینی؟
خواب‌ها سیاه پوشیده‌اند
پشت سر هرچه نگاه می کنم
اِشن و اقاقیا پیچ تمام کوچه‌ها
و آن مرد در باران آمد
با چاقو در دستش؛  هنوز
که از این طرف        بیا!!


ه * اشن : درختی از رده تبریزی و کبوده
______________



loreena mckennitt ~ gates of istanbul

___

No comments: