Azita Ghahreman
______________
آزیتا قهرمان
_______________
شبیه خوانیِ مشهد
بالای رودی که نیست خوابیده ؛جانور ِزخمی
شن می ریزد از پهلوی شکافته
از درز وکنارههاش
هر سو خط منارهها در باد خم میشود
خش ش ش ش ش میریزد و
آب میبرد
این شهر خمیده روی خودش
گلوله خورد ه و دارد تمام... وانا لله
این قصیده را دخیل بستهاند
به آینههای پاک دیوانه و صد ضربه شلاق درخفا
از هولِ اذان
آسمان آویزان به شاخههای غروب تا نریزد
و تابستان درخت ندارد
از فرط راه بندان
از شدت ِکلاغ
تنها خوبیاش همین که پشت پرده ِضامن آهو
با لحن بلند میشود ده بار باران نوشت
فوج کبوتر و بازار مرده روزعزا...
در عکسها چه بغضی
میبینی؟
خوابها سیاه پوشیدهاند
پشت سر هرچه نگاه می کنم
اِشن و اقاقیا پیچ تمام کوچهها
و آن مرد در باران آمد
با چاقو در دستش؛
هنوز
که از این طرف
بیا!!
ه * اشن : درختی از رده تبریزی و کبوده
______________
loreena mckennitt ~ gates of istanbul
___
No comments:
Post a Comment