Friday, October 1, 2010

Reza Kazemi

______________


Jacob Jovelou
_______________

رضا کاظمی
1
مرزها
زبانِ فاصله را نمی‌فهمند.
ه
هرچه دورتر می‌روم
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه نزدیک‌تر می‌شوی!ه

2
تو رفته‌ای
و من از تنهایی
کَکَ‌م هم نمی‌گزد دیگر!
ه
*
حالا باز هم بگو دروغ گفتن بلد نیستی!
ه

3
مرزی در میان نبود.
ه
هرچه دورتر رفتم؛ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه نزدیک‌تر شدم.ه
انگار تمامِ پلِّه برقی‌های جهان را
عکسْ سوار شده باشم!
ه

4
گل‌سرخ
تمامِ من بود
ه ه ه ه ه میانِ دست‌هات.ه
نفهمیدی!ه

5
وقتی می‌روی
در را پشتِ سرت ببند!ه
این خانه
میهمان‌ْخانه نمی‌شود دیگر



__


Don’t Give Up On Me by Solomon Burke


___________

1 comment:

مرد جان به لب رسیده said...

گوش می دهم

صدای سکوت در اوج همهمه

زیباست

می بینم

همه چیز در مرزها

می شکند

و آنچه هست رخ می نماید

پس به مرز مرگ برو

تا زندگی را بیاموزی