Sheida Mohammadi
______________
شیدا محمدی
_______________
گل مرگ
مسافران آدم های خاکستری بودند و من خودم نبودم ه ه ه ندیدمشان
فکرم داشت بال می زد سمتِ بهاری که زیر کلاهش بی قرار راه می رفت
هواپیما از سطرهای عجیبی گذشت و نشست
کسی با پیراهن آبی و کفش های سفید ه ه ه شبیه من
و دست هایم یک دفعه لک زد به بوی گل و خورشید و رودخانه ( من در سطرهای آینده برای شاعری که با چشم هایش سماع نخل ها را می شد دید، کوزه ا ی سفالی و چند شاخه گل سوری قرار است ببرم ) نکند به زمان دیگری آمده ام
باران چرا جلو نمی آید؟ه
این همه چشم و تو نیستی
این همه سلام و تلفن و خبر
و از تو خبری نیست
سرم را انداختم پایین و تووی خودم به شاعر نگاه کردم
این عکس ها را من کِی گرفته بودم ؟ه
ابرهای خاکستری ه ه ه سطر را کجا می برند؟ه
این همه چشم و تو نیستی و کسی مرا از خواب بیدار نمی کند
نکند مرده ام ؟ه
تو نباشی مگر می شود زمان بیاید پشت این ترافیک لعنتی خودش را نفله کند
این آدمها و این کالسکه های سیاهُ کفش های سفید منُ ه ه ه فقط من با این رنگ
مگر نگفتم راه های شهر را بگو امروز شادی کنند ؟ه
مگر نگفتم امروز خواب باید براق و خوش یمن باشد ؟ه
تو نیستی
زیزفون نیست
زن گل فروش سر خیابان نیست.ه
چشمم چرا یک دفعه گیر داد برگردد به آن اتاق
شاعر چقدر آنجا تنها و ابر نشسته است
ابرهای سنگین
ابرهای بد شگون
من درست بعد از همین چند سطر، شراب قرمز را قرار بود بدهم به دستش و حرف از تو که بیفتد دست هایم را باز کنم و بچرخم و کلمه ها
نگفتم وقتی من در خودم نیستم در و پنجره های شاعر را تنها نگذار
نگفتم ؟ه
چرا کلمه ها یکی یکی می افتند پایین و شاعر دیگر در خواب نمی خندد ؟ه
فکرم داشت بال می زد سمتِ بهاری که زیر کلاهش بی قرار راه می رفت
هواپیما از سطرهای عجیبی گذشت و نشست
کسی با پیراهن آبی و کفش های سفید ه ه ه شبیه من
و دست هایم یک دفعه لک زد به بوی گل و خورشید و رودخانه ( من در سطرهای آینده برای شاعری که با چشم هایش سماع نخل ها را می شد دید، کوزه ا ی سفالی و چند شاخه گل سوری قرار است ببرم ) نکند به زمان دیگری آمده ام
باران چرا جلو نمی آید؟ه
این همه چشم و تو نیستی
این همه سلام و تلفن و خبر
و از تو خبری نیست
سرم را انداختم پایین و تووی خودم به شاعر نگاه کردم
این عکس ها را من کِی گرفته بودم ؟ه
ابرهای خاکستری ه ه ه سطر را کجا می برند؟ه
این همه چشم و تو نیستی و کسی مرا از خواب بیدار نمی کند
نکند مرده ام ؟ه
تو نباشی مگر می شود زمان بیاید پشت این ترافیک لعنتی خودش را نفله کند
این آدمها و این کالسکه های سیاهُ کفش های سفید منُ ه ه ه فقط من با این رنگ
مگر نگفتم راه های شهر را بگو امروز شادی کنند ؟ه
مگر نگفتم امروز خواب باید براق و خوش یمن باشد ؟ه
تو نیستی
زیزفون نیست
زن گل فروش سر خیابان نیست.ه
چشمم چرا یک دفعه گیر داد برگردد به آن اتاق
شاعر چقدر آنجا تنها و ابر نشسته است
ابرهای سنگین
ابرهای بد شگون
من درست بعد از همین چند سطر، شراب قرمز را قرار بود بدهم به دستش و حرف از تو که بیفتد دست هایم را باز کنم و بچرخم و کلمه ها
نگفتم وقتی من در خودم نیستم در و پنجره های شاعر را تنها نگذار
نگفتم ؟ه
چرا کلمه ها یکی یکی می افتند پایین و شاعر دیگر در خواب نمی خندد ؟ه
شیدا محمدی
پنج شنبه 1 آپریل 2010
___
_________
No comments:
Post a Comment