Farzaneh Qavami
_______________
فرزانه قوامی
___________________
برف و خنده های زخمی
نقدی بر مجموعه شعر خنده در برف سروده عباس صفاری
بیش از چند دهه از باید ها و نباید های عروضی و وزنی می گذرد. شعر فارسی با حفظ ساختار پیشین خود تجربه های تازه ای را پشت سر گذاشته است و بن مایه های زبانی – علمی با بهره گیری از پشتوانه های فرهنگی – ملی شعر امروز را به تکثر فرم و محتوا نزدیک کرده است تا جایی که دیگر کلام شاعرانه تعریفی بسنده به خود یافته است که گاه با معیارها و ساختارهای از پیش تعیین شده همراه است و گاهی خود مبدع طرزی تازه به شمار می رود. علی رغم تمام دگرگونی های وزنی آن چه هنوز ذهن مخاطب حرفه ای شعر را به خود مشغول می کند مرز بین شعر و نثر است.
خنده در برف سروده ی عباس صفاری به لحاظ فرمی مخاطب را از تعلیق ها و دل مشغولی های فرمی رها می کند. شعرها آن چنان معنا محورند که به شکلی ناخودآگاه فرم دلخواه خود را یافته اند و در باز خوانی متن ذهن مخاطب در گیر الگو های فرمی نخواهد شد چرا که دانسته های شاعر پیش از آن که سعی در به رخ کشیدن عناصر زیبایی سخن و انعکاس تئوری های شعری داشته باشند بار عظیم معنا را بر دوش می کشند. عباس صفاری گویی رسالت شاعر را در بیان مفاهیم جزیی و زبانی می بیند و نشانه های شعری او به سادگی فرم اصولی و یکپارچه ای به خود می گیرد .
مضمون یابی که از دیر باز در شعر فارسی معمول بوده است و در شعر سبک هندی به اوج خود رسید در شعرهای خنده در برف به شکل امروزی بازیابی می شود و مورد استفاده ی بهینه قرار می گیرد آن چنانکه مضامین تازه که در آغاز نه چندان شعری می نمایند به شکلی استادانه و با طنزی که خاستگاه اصلی زبان شعرها ی این مجموعه به شمار می رود جای خود را در شعر می یابند.
عباس صفاری کلامش را با عناصری غیر شاعرانه و با زبانی نه چندان شاعرانه باز گو می کند. دایره ی واژگانی شاعر به قدری وسیع و قابل ملاحظه است که مخاطب را در خوانش برخی از سطر ها دچار شگفتی می کند.به تعبیری واژگان غیر شعری در شعر به خوبی جای خود را یافته اند و ساختار و بافتار اثر را آسیب ناپذیر نگه داشته اند.این امر می تواند ناشی از اصرار نورزیدن شاعر بر شاعرانه نویسی و رویکردی مدرن به شمار رود.
سرخ سرخ/ و کمی بزرگتر از دارکوب/ اما کاردینال نبود/وهیچ ربطی با واتیکان نداشت(ص 118)
خیالت از جانب تارزان تخت باشد/که هزار سال پیش/از درخت به زیر افتاد(ص45)
ارتباط و انسجام عمیق بین محور افقی شعر با محور عمودی آن از ویژگی های بارز اشعار این مجموعه است. به ویژه روایت صریح و شفاف که با شگردی خاص شعر را از بدل شدن به مونولوگ های یکنواخت نجات میدهد. روایتی که به شعرها سویه ای داستانی بخشیده است و راوی با نگرشی امروزی به ساختار و هستی شناسی در شعر دست یافته است.اشعار "اعتراف یک دزد ،من و جناب مورچه، در مذمت خودکار خودسر،بوی پرتقال "از نمونه های بارز آن به شمار می روند.
محور فکری اشعار خنده در برف را می توان در مفاهیمی کلی همچون طغیان و سرکشی در برابر سوئ تفاهمات هستی از قبیل : دین ،زبان ،فرهنگ جست و جو کرد که به زعم شاعر با گذشت زمان هویت معنایی خود رابه معنا گریزی تسلیم کرده اند و این به نوعی لازمه ی دنیای مدرن است.
عاطل و باطل/ دور از هر چه سوئ تفاهم/ در برزخ خود خواهد نشست/بی دغدغه ی جملات موش جویده ی شما/که زیر نویس های مضحک طوماری روز به روز گنگ تر / و بی معنی ترشان می کند(ص10)
رنج انسان بودن و تبعات ناشی از اندیشیدن ،تامل و محکومیت انسان ها در عمیق شدن به زندگی و بیماری لاعلاج دانستن در جدال همیشگی با روز مرگی و ترحم به جامعه ی انسانی از درونمایه های اساسی اشعار به شمار می رود.
حق با پسوای پرتقالی است/اگر درخت ها فکر می کردند/دیگر درخت نبودند/آدم هایی بودند بیمار(ص72)
برای کنف کردن این غروب /وخنداندن تو حاضرم/در نور نئون های یک سینما/ مثل چارلی چاپلین راه بروم(ص73)
حیف که زمین خوردن یک آدم/حتا از نوع نظامی اش/ خنده دار نیست(ص74)
او – شاعر – زبان تیز طنز خود را به انتقاد از جامعه ی شهری و زیست شهری میگشاید. او شاهد بلعیده شدن و خرد شدن انسان ها هایی است که هر لحظه به آخر زمان نزدیک می شوند. در این بین شاعر در جدال با سنت و مدرنیته به بن بست یاس آلودی می رسد که در آن غم های انسانی رو به اوج است واو بی تاب در برابر نابسامانی های تاریخی و اجتماعی به سر می برد. زمانی که شهر / مکانیزم ساده تری داشت/ و این قدر شبیه چرخ گوشت/ و نزدیک/ به زلزله های آخرالزمان نبود(ص77)
خنده در برف هم چنانکه از نامش پیداست به انکار عشق بر نمی خیزد بلکه آن را امروزی می کند.روایتی تازه از عشق که هنوز سر بلند از ورطه های نفرت سر برآردو زنجیره ی زمان را بگسلد و مجنون وارانه به حیاتی امروزی دست یابد تا جایی که جدایی دیگر هنجار روز اجتماعی تلقی نمی شود که با بی تفاوتی از کنارش بتوان گذشت. من – شاعر- آن چنان به توصیف تو – معشوق – می پردازد که ذهن مخاطب بی تردید در می یابد که معشوق از آن زمین است و بس و حضور زمینی معشوق نه تنها آزار دهنده نیست که همذات پنداری او را با موجودی که بی ابهام و ساده و مجسم به نظر می آید بیشتر می کند.چسمیت دادن به توی شاعرانه آن چنان قدرتمند است که هیچ تعبیر دیگری جز آن را نمی پذیریم زیرا در ذهن شاعر قرار نیست معشوق ابعاد روحی و ذهنی خارق العاده ای داشته باشد. او انسانی است که وجه تمایزش با دیگران از دریچه ی دید شاعر قابل ارزیابی است.
و هر قدر هم که گرم بپوشی/ یقین دارم باز / در صف خلوت سینما خودت را/ دلبرانه می چسبانی به من(ص104)
درحال بستن چمدان انگار/گففته ای متارکه چیزی است/ مثل بیرون کشیدن نیزه از زخم(ص81)
نگاه معترض به باورهای مذهبی و قدیس مابی و بازنگری ارزش های انسانی اخلاقی از ویژگی های بارز برخی از اشعار است که با پایانی غافلگیر کننده زیرکانه ،ضربه ی ناگهانی را با خود به همراه دارد.
حوصله ی فرشته ها را هم ندارد/می گوید زنی که به شام/نشود دعوتش کرد/باید فرستادش به چیدن گل/برای میز صحبانه ی قدیسین(ص9)
یادم نمی آید جایی گفته باشم/ که زن و مرد رانده از بهشت/ در تبعیدگاه خاکی شان نیز/ باید از هم بپرهیزند/دیگر قدیس نمی خواهم/ بروید آدم شوید(ص111)
بی شک دست یافتن به فرم زبانی خاص و کاربرد تعابیر منحصر به فرد نشانه هایی از فردیت را در کلام صفاری می نمایانند اما این نکته شایان ذکر است که مخاطب در مواجهه با مجموعه ای که نزدیک به شصت قطعه شعر را شامل می شود انتظار تحرک و ابتکارات بیشتری را دارد.اشعار خنده در برف گویی در ادامه ی یکدیگر سروده شده اند و فضای حسی روایی شاعر نوسانات گسترده ای را در پی نداشته است او حتا فرصت یا امکان تجربه ای دیگر را به خود و به شعر نداده است و راه را بر دریچه های تفاوت بسته است. با خوانش آخرین قطعه شعر از این دفتر مخاطب با پرسش های زیادی از متن روبه روست.آیا من شعری به دنبال بر هم زدن نظم زبانی خود نیست؟مگر نه اینکه شاعر طغیانگری است که علیه نماد های قراردادی و سازمان یافته ی جامعه در نبرد است؟او با نشانه های زبانی عتیه نظم موجود بر می خیزد و این طغیان علیه نظم موجود گاه از من "شعری" به " شاعر" سرایت می کندتا جایی که به نبرد با خود بر می خیزد و چارچوب های پیشین خود را در هم می شکند. این نفی خود و انکار نشانه های زبانی پیشین می تواند به باز سازی دوباره ی او در اشکال تازه ای بینجامد.
با این حال می توان بازتاب این نبرد را در فردای شعر عباس صفاری جست و جو کرد.
خنده در برف سروده ی عباس صفاری به لحاظ فرمی مخاطب را از تعلیق ها و دل مشغولی های فرمی رها می کند. شعرها آن چنان معنا محورند که به شکلی ناخودآگاه فرم دلخواه خود را یافته اند و در باز خوانی متن ذهن مخاطب در گیر الگو های فرمی نخواهد شد چرا که دانسته های شاعر پیش از آن که سعی در به رخ کشیدن عناصر زیبایی سخن و انعکاس تئوری های شعری داشته باشند بار عظیم معنا را بر دوش می کشند. عباس صفاری گویی رسالت شاعر را در بیان مفاهیم جزیی و زبانی می بیند و نشانه های شعری او به سادگی فرم اصولی و یکپارچه ای به خود می گیرد .
مضمون یابی که از دیر باز در شعر فارسی معمول بوده است و در شعر سبک هندی به اوج خود رسید در شعرهای خنده در برف به شکل امروزی بازیابی می شود و مورد استفاده ی بهینه قرار می گیرد آن چنانکه مضامین تازه که در آغاز نه چندان شعری می نمایند به شکلی استادانه و با طنزی که خاستگاه اصلی زبان شعرها ی این مجموعه به شمار می رود جای خود را در شعر می یابند.
عباس صفاری کلامش را با عناصری غیر شاعرانه و با زبانی نه چندان شاعرانه باز گو می کند. دایره ی واژگانی شاعر به قدری وسیع و قابل ملاحظه است که مخاطب را در خوانش برخی از سطر ها دچار شگفتی می کند.به تعبیری واژگان غیر شعری در شعر به خوبی جای خود را یافته اند و ساختار و بافتار اثر را آسیب ناپذیر نگه داشته اند.این امر می تواند ناشی از اصرار نورزیدن شاعر بر شاعرانه نویسی و رویکردی مدرن به شمار رود.
سرخ سرخ/ و کمی بزرگتر از دارکوب/ اما کاردینال نبود/وهیچ ربطی با واتیکان نداشت(ص 118)
خیالت از جانب تارزان تخت باشد/که هزار سال پیش/از درخت به زیر افتاد(ص45)
ارتباط و انسجام عمیق بین محور افقی شعر با محور عمودی آن از ویژگی های بارز اشعار این مجموعه است. به ویژه روایت صریح و شفاف که با شگردی خاص شعر را از بدل شدن به مونولوگ های یکنواخت نجات میدهد. روایتی که به شعرها سویه ای داستانی بخشیده است و راوی با نگرشی امروزی به ساختار و هستی شناسی در شعر دست یافته است.اشعار "اعتراف یک دزد ،من و جناب مورچه، در مذمت خودکار خودسر،بوی پرتقال "از نمونه های بارز آن به شمار می روند.
محور فکری اشعار خنده در برف را می توان در مفاهیمی کلی همچون طغیان و سرکشی در برابر سوئ تفاهمات هستی از قبیل : دین ،زبان ،فرهنگ جست و جو کرد که به زعم شاعر با گذشت زمان هویت معنایی خود رابه معنا گریزی تسلیم کرده اند و این به نوعی لازمه ی دنیای مدرن است.
عاطل و باطل/ دور از هر چه سوئ تفاهم/ در برزخ خود خواهد نشست/بی دغدغه ی جملات موش جویده ی شما/که زیر نویس های مضحک طوماری روز به روز گنگ تر / و بی معنی ترشان می کند(ص10)
رنج انسان بودن و تبعات ناشی از اندیشیدن ،تامل و محکومیت انسان ها در عمیق شدن به زندگی و بیماری لاعلاج دانستن در جدال همیشگی با روز مرگی و ترحم به جامعه ی انسانی از درونمایه های اساسی اشعار به شمار می رود.
حق با پسوای پرتقالی است/اگر درخت ها فکر می کردند/دیگر درخت نبودند/آدم هایی بودند بیمار(ص72)
برای کنف کردن این غروب /وخنداندن تو حاضرم/در نور نئون های یک سینما/ مثل چارلی چاپلین راه بروم(ص73)
حیف که زمین خوردن یک آدم/حتا از نوع نظامی اش/ خنده دار نیست(ص74)
او – شاعر – زبان تیز طنز خود را به انتقاد از جامعه ی شهری و زیست شهری میگشاید. او شاهد بلعیده شدن و خرد شدن انسان ها هایی است که هر لحظه به آخر زمان نزدیک می شوند. در این بین شاعر در جدال با سنت و مدرنیته به بن بست یاس آلودی می رسد که در آن غم های انسانی رو به اوج است واو بی تاب در برابر نابسامانی های تاریخی و اجتماعی به سر می برد. زمانی که شهر / مکانیزم ساده تری داشت/ و این قدر شبیه چرخ گوشت/ و نزدیک/ به زلزله های آخرالزمان نبود(ص77)
خنده در برف هم چنانکه از نامش پیداست به انکار عشق بر نمی خیزد بلکه آن را امروزی می کند.روایتی تازه از عشق که هنوز سر بلند از ورطه های نفرت سر برآردو زنجیره ی زمان را بگسلد و مجنون وارانه به حیاتی امروزی دست یابد تا جایی که جدایی دیگر هنجار روز اجتماعی تلقی نمی شود که با بی تفاوتی از کنارش بتوان گذشت. من – شاعر- آن چنان به توصیف تو – معشوق – می پردازد که ذهن مخاطب بی تردید در می یابد که معشوق از آن زمین است و بس و حضور زمینی معشوق نه تنها آزار دهنده نیست که همذات پنداری او را با موجودی که بی ابهام و ساده و مجسم به نظر می آید بیشتر می کند.چسمیت دادن به توی شاعرانه آن چنان قدرتمند است که هیچ تعبیر دیگری جز آن را نمی پذیریم زیرا در ذهن شاعر قرار نیست معشوق ابعاد روحی و ذهنی خارق العاده ای داشته باشد. او انسانی است که وجه تمایزش با دیگران از دریچه ی دید شاعر قابل ارزیابی است.
و هر قدر هم که گرم بپوشی/ یقین دارم باز / در صف خلوت سینما خودت را/ دلبرانه می چسبانی به من(ص104)
درحال بستن چمدان انگار/گففته ای متارکه چیزی است/ مثل بیرون کشیدن نیزه از زخم(ص81)
نگاه معترض به باورهای مذهبی و قدیس مابی و بازنگری ارزش های انسانی اخلاقی از ویژگی های بارز برخی از اشعار است که با پایانی غافلگیر کننده زیرکانه ،ضربه ی ناگهانی را با خود به همراه دارد.
حوصله ی فرشته ها را هم ندارد/می گوید زنی که به شام/نشود دعوتش کرد/باید فرستادش به چیدن گل/برای میز صحبانه ی قدیسین(ص9)
یادم نمی آید جایی گفته باشم/ که زن و مرد رانده از بهشت/ در تبعیدگاه خاکی شان نیز/ باید از هم بپرهیزند/دیگر قدیس نمی خواهم/ بروید آدم شوید(ص111)
بی شک دست یافتن به فرم زبانی خاص و کاربرد تعابیر منحصر به فرد نشانه هایی از فردیت را در کلام صفاری می نمایانند اما این نکته شایان ذکر است که مخاطب در مواجهه با مجموعه ای که نزدیک به شصت قطعه شعر را شامل می شود انتظار تحرک و ابتکارات بیشتری را دارد.اشعار خنده در برف گویی در ادامه ی یکدیگر سروده شده اند و فضای حسی روایی شاعر نوسانات گسترده ای را در پی نداشته است او حتا فرصت یا امکان تجربه ای دیگر را به خود و به شعر نداده است و راه را بر دریچه های تفاوت بسته است. با خوانش آخرین قطعه شعر از این دفتر مخاطب با پرسش های زیادی از متن روبه روست.آیا من شعری به دنبال بر هم زدن نظم زبانی خود نیست؟مگر نه اینکه شاعر طغیانگری است که علیه نماد های قراردادی و سازمان یافته ی جامعه در نبرد است؟او با نشانه های زبانی عتیه نظم موجود بر می خیزد و این طغیان علیه نظم موجود گاه از من "شعری" به " شاعر" سرایت می کندتا جایی که به نبرد با خود بر می خیزد و چارچوب های پیشین خود را در هم می شکند. این نفی خود و انکار نشانه های زبانی پیشین می تواند به باز سازی دوباره ی او در اشکال تازه ای بینجامد.
با این حال می توان بازتاب این نبرد را در فردای شعر عباس صفاری جست و جو کرد.
_________________
Itzhak Perlman
‘Theme From Schindler’s List (by John Williams)’
Schindler’s List OST, 1993
___________________________
1 comment:
سلام
عالی بود
Post a Comment