Saturday, January 1, 2011

Erik Wallrup

________________


Wardrobe containing some of Helen Keller's dresses
______________

اریک وَلروپ
فارسی : رباب محب

شنوایی و اندیشه

من سال ها پیش در «مانیلا» مدرسه یِ ناشنوایان استکهلم، جایی که فرزند ناشنوایم بینش سواد آموخت، فیلمی از هلن کلر بانوی نابینا و ناشنوا دیدم. هلن کلر در بازدید از مدرسه یِ «مانیلا» به پرسش های خبرنگاران که دورِ او حلقه زده بودند پاسخ می داد. خبرنگاری از او پرسید اگر قرار باشد یکی از این دو حسّ به او برگردانده شود، کدام را انتخاب خواهد کرد؛ حسِّ شنوایی یا بینایی؟ هلن کلر بلادرنگ پاسخ داد؛ شنوایی. خبرنگار با تعجب پرسید؛ دوست ندارید دنیای پیرامون خود را ببنید؟ هلن کلر لبخندی زد و گفت انسان ها با گفتگو انسان می شوند. رباب محب ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

کودکان هنگام بازی خود را در برابر این انتخاب قرار می دهند که میانِ کودکان هنگام بازی خود را در برابر این انتخاب قرار می دهند که میانِ شنوایی و بینایی یکی را برگزیند. این تخیّل با بالا رفتن سنِّ ما باز می گردد و به احتمالِ زیاد اغلبِ ما صرف نظر از محلّ زندگی، قوّه یِ بینایی را انتخاب می کنیم. امّا آیا اینطور نیست که صدایِ گوشخراشِ یک موتور تصویرِ یک ماشین را در ذهنِ ما تداعی می کند که ما نمی توانیم سرعتِ آن را در لحظه یِ نزدیک شدن تخمین بزنیم؟ شکی نیست این انتخاب یک دلیلِ احساسی نیز دارد. هیچ فردی نمی خواهد با از دست دادنِ قوّه یِ بینایی اش از دیدار چهره یِ معشوق بی نصیب بماند. به یقین تحولات تکنیکی و ظهور خدمات کامپیوتری مثل اسکایپ این امکان را برای ما فراهم آورده است که همزمان با دیدنِ چهره یِ عزیزان خود با آن هاگفتگو کنیم. امّا با این وجود ما هنگامِ مکالمه بیشتر به شنیده هایِ خود توّجه داریم تا دیدنِ چهره یا عکسِ هم. اینجا نباید فراموش شود که در رابطه های ما تنها زبان نیست که نقش بازی نمی کند، بلکه حالت صدایِ ما نیز دارای اهمیّت ویژه است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
علیرغم این مسئله در کشورهای غربی حسِّ بینایی در تاریخ اندیشه جای خاصی یافته است. شاید این مسئله کمی عجیب به نظر آید. زبان ابزارِ اندیشه است، بخصوص در متون. در فلسفه یِ قدیم جایگاهِ نخست از آنِ گفتگو بود و نوشتار در پیِ آن می آمد. زمانی نگاهِ ما روشن می شود که ما مسئله ای را درک کنیم. تا درخشیدنِ نرمه نوری مسائل مختلفی را در مرکزِ توّجه خود قرار می دهیم. حال به حیطه یِ فلسفه مدرن برویم. به عصری که هنوز فلسفه کماکان در زندگی ما نقش بازی می کرد. می بینیم که هم مخالفان و هم مدافعان عصر روشنگری یکصدا می گویند آگاهی در گِروِ چشم و قوّه یِ بینایی است؛ نور شناور می شود و روشنی چیره می گردد.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ما نباید تصور کنیم که این مردانِ روشنگر حرفی تازه زده اند و به نور و روشنایی رسیده و بر علمشان افزوده شده است.
نوری که در فلسفه از آن سخن می آید، راهی است که از جهل آغاز می شود و به عقل می انجامد. اینجا حکایت از یک راهِ دشوار است. راهی که نشان می دهد بازگشت به جهل همانقدر صعب العبوراست که گذار از جهل به تعقل.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
راهِ ورود به عالمِ فلسفه همیشه از شبه غارِ افلاطون آغاز می گردد. گروهی در غاری نشسته خیره به دیوار صخره ای غار. آنسوی، بیرونِ غار آدم هایی در گذرند در حالی که اشیائی را در دست حمل می کنند. نور لرزانِ آتش سایه ی این اشیاء را بر دیوارِ غار می افکند و اسیرانِ درون غار به این سایه ها می نگرند. یک روز یکی از این اسیران آزاد و در نور رها می شود. در لحظه یِ اوّل چشم هایِ مرد نمی بیند، امّا چیزی نمی گذرد که مرد آن نورِ عظیم یعنی خورشید را می بیند. پس به غار بر می گردد و داستان را بازگو می کند، ولی دوستانش حرف هایِ او را باور نکرده و تصور می کنند او دچار خیالبافی شده است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
حسِّ بینایی سنگ زیر بنای این داستان است. از داستانِ غار این طور برمی آید که غار باید مملو از بوهای ناخوشایند باشد و در سرزمین نور عطر خوشِ گل ها پراکنده. تاریکی باید آلوده و سخت باشد و آن بیرون پوشیده از علف هایِ نرم. امّا این تضاد از سویِ فیلسوفان مطرح نمی شود. و یا شاید اسیرانِ غار میوه های جنگلی می خورند و آب پاکیزه می نوشند، امّا از این مسئله نیز سخنی به میان نمی آید. حقیقت این است که آدم های بیرونِ غار با هم حرف می زنند و افلاطون پژواکِ صدای آن ها را با همان شیوه تعریف می کند که سایه ها را. با این تفاوت که زمزمه یِ نسیمِ بیرون همان بیرون می ماند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در حیطه یِ فلسفه فقط بینایی محلی از اعراب دارد. و این یک اصل است.ه
آن چه در بالا آمد یعنی غار افلاطونی و نابرابر بودن دو قوّه یِ بینایی و شنوایی در فلسفه، از جمله نظراتِ داوید اسپینه است که او در کتاببه تفصیل آورده است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه (Mohr Siebeck ص۲۶۶ )
Phänomenologie des Hörens

این کتاب تز دکترای نویسنده است و در انستیتوی فریی بورگ، جایی که گونتر فیگال یکی از فیلسوفان برجسته شاغل است، منتشر شده است. این کتاب بلیط ورودی به دنیای محققان نیست، بلکه گامی است در سرزمینِ گسترده یِ فلسفه. از عنوان کتاب چنین برمی آید که اسپینه متعلق به آن دسته از فیلسوفانی است که به پدیده ها و نقشِ آن ها در آگاهی توّجه خاص دارند. پایه گذار این اندیشه ادموند هاسرل می باشد. او همانند بسیاری از پیشینیان خود به نقش بینایی در اندیشه بها می داد و همواره به نظاره یِ جوهر و ماهیت مشغول بود. اندیشه یِ خود را آی داتیک نامید (اشاره دارد به آی دوس، شکل و ایده یا جوهر و ماهیت) و فقط در موارد استثنایی به شنوایی اجازه یِ حضور داد. امّا حتا در این موارد نادر نیز از یک مفهموم چشمی به عنوان اهرم استفاده می کرد. مارتین هایدگر اولین کسی بود که از مفاهیمِ چشمی چشم پوشید و به حیطه یِ شنوایی قدم گذاشت. هایدگر از یک نوع اندیشه یِ گوشی و شنوایی می گفت که به فریادِ ضمیر تعلّق داشت و مثل یک خطاب باقی می ماند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
حال باید پرسید آیا اینجا مسئله فقط بر سرِ انتخابِ واژه ها - که دستِ برقضا مجازی نیز هستند، نیست؟ شاید فریاد ضمیری که نیش می زند از صدا عاری باشد. و آیا اینی که مبهم می ماند و انسان را موردِ خطاب قرار می دهد، گفته ای نیست مغایر با روشنفکری؟
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
هوم... اگر یک وعده غذای مجانی وجود داشته باشد، استعاره های رایگان هم وجود خواهد داشت. همیشه فردی هست که بهای غذا را می پردازد و اغلب او کسی است که به مهمانی دعوت شده است. تمامی مفاهیم یک گرایش مشترک دارند، آن ها اندیشه را به سمتی مشخص می کشانند و این امر تنها مختصِ مفاهیم مجازی نیست.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
واقعیتِ امر این است که بعضی چیز ها به مزاجِ فلسفه خوشتر می افتد. نامتغیرها همیشه آسان تر به دست می آیند تا متغیرها و مشاهده شده ها بیش از پنهانی ها قابل دسترس اند. از دریچه یِ فلسفه حسِّ بینایی پایه و اساس دانش است. مرزبندی می کند. تعریف به دست می دهد. برون گرا و مصمم است. شاید آن چه که اسپینه شنوایی فراموش شده می نامد (همصدا با هایدگر و فراموشیِ ماندگار. امّا این فیلسوفان نمی پرسند چه چیزی ماندنی است) یک حکم باشد. فلسفه گوش دادن را فراموش کرده است. فلسفه برای موشکافی و پژوهش خوب است، برای تحلیل و آنالیز خوب است، برای انتقاد کردن و نقد نوشتن خوب است، امّا وقتی پای چیزی مثل حسِّ شنوایی - که دارد خود را می گستراند - به میان بیاید، دیگر فلسفه چنگی به دل نمی زند. البته چنانچه این فراموش شده ها روزی مورد توجه بوده باشند. و این بایستی شاملِ حالِ اندیشه و شنوایی نیز بشود.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
از میانِ یونانیان قدیم هراکلیوس تنها فیلسوفی است که حقِّ شنوایی را ادا کرد. تلاش او اعاده یِ اعتبارِ شنوایی بود، بدون این که حسّ دیگر ی بی اعتبار شود یا شنوایی با حسِّ دیگری به رقابت در بیفتد. به عقیده یِ هراکلیوس چشم ها شاهدان بهتری هستند تا گوش ها، امّا از راه شنیدن است که انسان می تواند دریابد «همه یک است/همه واحد است».
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
بازگشتِ هایدگر به هراکلیوس یعنی گوشزد کردنِ نقش شنوایی در اندیشه. در این راستا لوگوس به عرصه می آید. امروزه ما از لوگوس یونانی تعریف های مختلفی ارائه می دهیم ؛ عقل، واژه، زبان. به واقع اصلِ مطلب در اینجاست که شنوایی نیز به معنای فهمیدن است، ولی صداهایی هم وجود دارد که ما می شنویم وُ نمی فهمیم. شعر به این گرایش شدّت می بخشد. و بی دلیل نیست که هایدگر وقتی به شعر هولدِرلین می پردازد از این واژه یِ زیبا و غیرقابل ترجمه یعنی
استفاده می کند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه( Erläuterung
به معنی صداست. در زبان سوئدی «واضح کننده »یِ چشمی و در زبان انگلیسی
läut
ترجمه شده است.) ه
Elucidation
به گفته یِ اسپینه ما با گوش کردن عضو شنوایی مان را کشف می کنیم. آموخته هایِ ما اغلب از راهِ گوش صورت می پذیرد. شنیده ها به یک جمله یِ معنادار مبدل می شوند. این بدین معناست که ما هنگام گوش فرادادن به حالت صدا و لهجه یِ گوینده توّجه نمی کنیم. زمانی شنیده ها به یک جسم مبدل می شوند (ما به حالت صدا و لهجه توّجه می کنیم. از ر.م) که ما از درک و فهم شنیده هایمان عاجز باشیم.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
جک دریدا در روزگارِ شکوفاییِ خود از لوگوسنتریسم (تمرکز بیهوده به عقل) و فنوسنتریسم (تمرکز بیهوده به صدا) سخن می گوید. اینجا باید پرسید؛ آیا این در مورد حسِّ بینایی هم صادق است؟ آیا ما می توانیم بگویم اوکولاروسنتریسم (تمرکز بیهوده به چشم. ر.م)؟ بله. البته. این واژه موجودیت دارد. نقدِ داوید میشل لِوین فیلسوف آمریکایی از روشنگری از این دریچه آغاز می شود. مارتین جی تاریخ نویس اندیشه در پژوهشات خود نشان می دهد چگونه فیلسوفان فرانسوی قرن بیستم از ارزش و اعتبارِ حسِّ بینایی کاستند. اینجا باید اظهار کنم که اگر قرار باشد اندیشه یِ شنیده شده جدّی گرفته شود بایستی از نقدهای سازمان یافته یِ مربوط به عقل چشم پوشید.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
به هر تقدیر در موردِ اسپینه اینطور است. او بر آن نیست تا اندیشه ای را که از حسِّ بینایی نشأت گرفته است بی اعتبار کند، بلکه می کوشد حوزه های جدیدی در پیرامون اندیشه و تفکر کشف کند. دستیابی به ساکن ها و راکدها همیشه آسان تر است از رسیدن به متغیر ها و پروسه ها. امّا آیا واقعیت بیشتر از تغییر و تحولات متآثر نیست تا از ثبات و ایستایی؟ نظریه یِ ربط حسِّ شنوایی و تفکر اندکی مبهم به نظر می رسد. از آن گذشته گویا رابطه یِ حسِّ بینایی با اندیشه نمادِ ایستایی و ثبات است و رابطه یِ حسِّ شنوایی با اندیشه نمادِ تحول و تغییر. دیده ها ماندنی و پایدارند و شنیده ها گذرا و ناپدار.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
به جز اسپینه کسان دیگری هم هستند که می کوشند دامنه یِ ابزار اندیشه را بگسترانند، از جمله می توان از ژان – لو نانسی فیلسوف فرانسوی نام برد. او در سال ۲۰۰۲ با انتشار کتابِ کم حجم به بررسیِ رابطه یِ حسِّ شنوایی با تفکر پرداخت. یک سال پیش از او پتر اسزِندی نویسنده یِ مجاری/فرانسوی کتابِ
”À l écoute”
و در سال ۱۹۷۶ دون آیده ”، تاریخ گوش هایِ ما
Ècoute,

پدیده شناس آمریکایی کتاب «شنیدن و صداها» را منتشر کرده بودند. کتابِ فوق مجددأ در سال ۲۰۰۷ با تیراژ بالا منتشر شد. این تجدید چاپ تنها به یک تغییر کیفی منجر نشد بلکه تغییرات کمِّی نیز با خود آورد. دون آیده فصل های تازه ای به کتاب افزود. در این فصل هایِ تازه او به شنوایی و تأثیر آن در اندیشه پرداخته است. دون آیده در سال ۱۹۷۰ به عنوانِ یکی از فیلسوفانی که در حوزه یِ تکنیک صاحب نظر است مشهور شد. او مطالب بی شماری در باره تکنیک و تأثیر آن در تفکر نوشت. این نوشته ها فاقدِ آن دقتی است که نوشته های پیشین او . در این متون دون آیده از نقشِ سمعک هایِ پیشرفته در شنوایی و محاوره ها می نویسد. تصویری که سمعک از صدا می آفریند چگونگیِ احساس شدن صدا و رد وبدل شدنِ گفتگویِ میان دو نفر را نشان می دهد. او همچنین از پیشرفت موسیقی و تکنیک هایِ آن، آوازخوانی - که عمرش در یک زمان بی تاریخ گم شده است - و از کمان هایی که به سازهای سیمی شده اند (حالا اگر عکس این قضیه صادق نباشد؟) تا صدابرداری های مدرنِ امروزی می نویسد. حال باید پرسید چرا در آغاز قرن بیستم دستگاه های صدابرداری و نقش آن ها در موزیک آنگونه مهم جلوه می کرد، در حالی که امروزه این دستگاه ها تنها صداهایی ناخوشایند صادر می کنند؟ دون آیده به جای پاسخ به این پرسش برنامه های تازه ارائه می دهد.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
به نظرِ کسی مثلِ من که به موسیقی علاقه یِ وافر دارد غفلتِ فیلسوفانی که از گوش و شنیدن و اندیشه حرف می زنند، اما از گوشِ موسیفایی غافل می مانند غیر منتظرانه است. البته در این میان آدونروِ فیلسوفِ موسیقی شناس یک استثناء است. همیچنین نیچه، نه از آن زمان که سخنگوی واگنر شد، بلکه خیلی پیشتر از این، از زمانی که او به بیژِتس «موسیقیِ آفریقایی» پرداخت.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اسپینه تا رسیدن به قله های بلند فلسفه راهِ درازی در پیش دارد. به هر روی دون آیده یکی از صداهای مهمِ معاصر ماست. ولی این دو تن در نپرداختن به موسیقی یکصدا و هم عنان اند. با این تفاوت که دون آیده مبتلا به بدبینی به هنرموسیقی است. او تنها در آستانه یِ دینایِ ثروتمندِ صداهایی که موسیقی جهان غرب را تشکیل می دهد می ایستد. در حالی که اسپینه در جهانِ زبانی هایدگر – که حسِّ شنوایی و واژه ها مرجع اوست، گام برمی دارد. از همین روست که تلاشِ آن ها برای سیستماتیزه کردن پژواک صدا در اندیشه یک تلاش باقی می ماند. در جهانِ صدا هنوز گام های بی شماری برای برداشتن هست.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
استکهلم بیست و سوم دسامبر دوهزار و ده
ه.


این مقاله در تاریخ نوزدهم دسامبر دوهزاروده در روزنامه سونکاداگ بلادت منتشر شده است. اریک ولروپ منتقد و نویسنده است. از او کتاب «گوش سوم نیچه» در سال ۲۰۰۲ منتشر شده است. ترجمه یِ تحت الفظی عنوان مقاله؛ «گوش شایسته یِ مقام ولاتری است در اندیشه ی انسانی».ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

SvD (2010-12-19): Erik Wallrup; ”Örat förtjänar en större plats i vårt tänkande” s. 22.
اسامی: ه

Eidetisk (Eidetic), eidos- David Espinet – Freiburg – Günter Figal – Edmund Husserl– Martin Heidegger – Herakleitos- Hölderlin – Jacques Derrida – David Michael Levin – Martin Jay – Jean, Lu Nancy – Peter Szendy – Don Ihde- Adonro – Nietzsche – Wagner – Biztes

ترجمه کلمه آلمانی زیر به دو زبان سوئدی و انگلیسی: ه

Erläuterung på svenska betyder anmärkningar, anteckningar, klargörande, klarläggande, kommentar.
Erläuterung in English: annotation, clarification, comment, elucidation, enlightenment, explanation, explanatory note, note, remark.





____________________________


Bo Diddley: Bo Diddley - from Bo Diddley (1955)


______

No comments: