Saturday, January 1, 2011

Rajab Bazrafshan

____________________


Ania Gilmore, Altered Book
_______________

رجب بذرافشان


با تلسکوب به من نگاه کن

((فراوان کلمه است)) نخستین تجربه ی ((آنا شکرالهی)) شامل 54 قطعه شعر در 80 صفحه توسط نشر نگیما سال 1388 چاپ و وارد بازار کتاب گردید.

با توجه به نام مجموعه، بنظر می رسد در ((فراوان کلمه است)) با ازدیاد و بسیاری کلمه مواجه ایم، اما کلمات بسیار و فرا آمده ای بیرون از نظام زبانی وجود ندارد (و این طبیعی است.) که به توزیع و در عین حال گسترش شبکه ی واژگانی افزوده گردد. مضاعف که شبکه ی واژگانی سمت دهنده و تعیین کننده نیست، و در یک مقیاس محدودتر واژه ها جذب، ذخیره و حالت دهنده اند. اگرچه هنجار زبانی و تحرک شکلی بازتاب دهنده ی لحظات ذهنی - عینی قابل تصرف و انتقال است، و به انحای مختلف در متنیت و ساخت اثر دخالت دارد. از یک سو، چینش حروف و کلمات در سطرها و جمله بندی به رنگ آمیزی تصاویر و دلالت های کنایی و استعاری می انجامد. و از سویی دیگر، درک مفهوم و روش بیانی در نگاه نخست دشوار می نماید، ولی بی پیرایگی و شفافیت واژه - زبان مانع از بُعد معنایی و لایه بست اجزای تشکیل دهنده می گردد. فضا، این یکبارگی فضا است که با ایجاد حجم و اجرای حسی و فراحسی اشیا و عناصر خواننده را در موقعیت شعر قرار می دهد. اگرچه افق های معنایی اغلب در زمینه ی شهودی و مکاشفه گون، اما ملموس و عینیت یافته به تفاهم و وحدت رسیده اند. به بیان دیگر، افق های دور... در زمینه و فضایی نزدیک و قابل انطباق با رفتار و روحیه ی اجتماعی و انسانمدار طرح و ارائه شده است.

نزدیکتر بیا

با تلسکوب به من نگاه کن

من دیده می شوم

(ص 60)

علاوه بر فقدان ریز نوشت ها و نانوشته ها به مفهوم سپید خوانی، و همچنین علی رغم وجود ابهام و آشفتگی ذهن و زبان، به هم ریختگی زنجیره ی دال و مدلولی، پیچیدگی و تزاحم تصاویر،... اما این خواست و پیش نهاده ی شاعر به خواننده مشروع و منطقی است که در کسوت وجه کنایی طنز آمیزی بیان شده است. ((نزدیکتر بیا / من دیده می شوم)) خب، نزدیک شدن به شعر (به متن شاعرانه) بدون شناخت / ابزار شناخت ممکن نیست، بل که گشودگی متن (هر متنی) به سبب وجود اِلمان ها و ویژگی ها، و یا در تماس با اصالت و متنیت اثر است که امکان نزدیک شدن خواننده را به سطح و ژرفا فراهم می آورد، و باعث دقت و درک عمیق تر در خوانش خواهد شد.

در ادامه ی این برداشت از شعر است که اشارات و توضیحات ممکن یا تلویحی - مصداقی در رابطه با تمهیدات و تجلیات فراخوانده شده، در اجزا و کلیت تاثیر گذارند. از یک سو،... بررسی و زمینه ی تاویلی محدود به دو اصل کلی و جزیی (اجزا و فرم) است که تا حدودی امکان نزدیک شدن به شعر / متن را می دهد. از سویی دیگر،... 1- بعضی از سطرها و بندها بیرون از چارچوب فرم (و بطور جداگانه) انرژی به متن تزریق کرده، و دست به تولید معنا می زنند، اما در دایره ی فرم محور مند شده اند. ((تشخیص رنگ ها اصلا آسان نیست)) (ص 34) و برخی دیگر در بافت کلی اثر به ساخت و ساز معنا و فرم همبسته یا پیوسته اند. به بیان دیگر، فرم اساس گفتمانی و دلیل تبادل و انتقال معنا است. ((دستم لرزید / و بخشی از اقیانوس اطلس را ریختم)) (ص 50) و ایضا؛ ((شکرالهی)) با التفات و توسل به معنا - ساحت معنایی، فرم را در حالت تکثر و مسخ شدگی رها می کند. و بیش تر در انقطاع و بریده نویسی در اضلاع زمان - مکان و ثبت لحظات حساس و سرنوشت ساز است که برش های روایی گرایش به فرم را نمایش می دهند. 2- فرم زاییده ی تصور شاعر است که پی آمد تخیلی و پی رفت محتوایی دارد. اما بنظر می رسد ((شکرالهی)) اساسا به فرم و محتوا نمی اندیشد، و انگار به شیوه ی بدیهه و خود انگیخته دست به آفرینش می زند. البته نگرش مستقل و غیر نیت مندانه لزوما شامل کل مجموعه نمی شود، ولی می توان دانستگی و پیش فرض ها را بدیل گرایش به طبیعت و شالودگی اثر دانست، که بازتابنده ی نگاه و نگرش شاعر به شعر است.

باد

به هر سمتی که می وزد

موافق است

(ص 25)

با این که جهت وزش باد تشخیص یا توضیح داده نشده، اما بنظر می رسد شاعر با چهار جهت اصلی و فرعیات منتصب به آن کنار آمده و موافق است. سوای ایستادن در برابر باد که خود بمنزله ی سرگردانی و بلاتکلیفی محض است، شاید نگاه سازشی به طبیعت شاعرانه (یا عناصر طبیعی) کمی افراطی و محافظه کارانه تلقی گردد، اما بیانگر یاد و خاطره ای در دوره کردن فصل ها است. تغییر مکان به زمان... یا عبور از سرما و تیرگی محیط ارتباطی بر زمستان به فضای مطلوب و آرامش بخش در گرمای تابستان، و سبب های دیگر که از نا آشنایی تا آشنایی در لفافه ی لفظ و کلام نهفته و مورد خطاب است.

یادت هست تابستان یک هزار و سیصد و هشتاد و چند

(همان)

در واقع این فرضیات و تصورات شاعرانه است که با آرامش و طمانینه مصداق ها و جهت های متنی را در سویه های مختلف تحریر و تصویر می کند.

اینکه چطور چاهارپایه ها نیست می شوند

به پاهای من مربوط نیست

(ص 45)

((شکرالهی)) فرضیاتی که در ذهن پروده را شکل و حالت می دهد، اجزا و مناسبات لفظی - بیانی روی همان خطوط فرضی حرکت کرده، اما در ذهنیت شاعر دیگر وجه یقینی و باورمند گرفته اند.

میز فقط ارتفاع نیست

مشق های مرا می نویسد

(ص 64)

در ((فراوان کلمه بود)) اشاره و بازتاب و صورت بندی هایی از سطح سیاه و تاریک زندگی و مسائل دنیایی را می توان یافت، که بطور مستیقم و گاه به صورت تلویحی - مصداقی بیانگر شرح احوال، معضلات و مشکلات اجتماعی، شدت علاقه به انسان و همنوع گرایی است، اما در بر شمارش اغتشاش و بی نظمی حاکم بر جامعه ی مدرن، نشانه یا ردّ پای یاس و بلاتکلیفی انسان پا در گریبان معاصر را کم تر می توان دید (و یا اساسا وجود ندارد)، که گزاره ها در تنگنا و نامسیری دچار عذاب و تشکیک شده باشد. (همانطور که قبلا اشاره شد، یاس و سرگردانی در تجربه ی شخصی حتا در شکل مهجور و مهذب کننده اش مظهر نشاط و سر خوشی اند، اما در تجربه ی عمومی و حضور اجتماعی شاعر کمرنگ و تقریبا محو شده است.) انگار ((شکرالهی)) خود می داند که چه می خواهد بگوید، و یا در چه شرایط و سطح از شاعرانگی قرار دارد. از اینرو، با شناخت نسبی از جهان، از درون تاریکی و سیاهچاله های ساخت و مفهوم سربلند و مشتاقانه بیرون آمده، و به سمت های سپید و روشن و شفاف جهان هستی نقب می زند.

دارم از دیوار می کنم

چاله های ماه را پر کنم

چطور بایستم

تونل تحمل یک سال در تاریکی را نداشت

(ص 61)

با این که رگه های رمانیزم و نگاه احساسی وار در فرایند محتوایی - بیانی دیده می شود، که بطور مشخص می توان از شعر (قهر و بوسه، 31) نام برد. منتها شعرها اغلب در پس زمینه ی سمبولیک و آرمانی ارائه شده اند، و مناسبات درونی اثر رابطه ای انتزاعی - شهودی با عناصر بیرونی (بینامتنیت) ایجاد کرده اند. اما در عین حال به آسانی نباید / نمی شود از کنار آن (و نقش تاثیر گذار و دو / چندگانه اش) گذشت، و حرکت یا رویکرد کلمه و مفهوم که از ذهن به عین در رفت و آمدند را نادیده گرفت. 1- نقش نمادین اشیا و عناصر در پایان از نشانه ها و انتزاع تهی شده اند. (ماردوش، 23) 2- اشیا و عناصر در زمینه ی سمبولیک ساکن و ثابت اند. (ابراهیم، 9) 3- کارکرد اجتماعی و امروزین اشیا و عناصر در روند روایت نقش نمادین می یابد. (شبه جزیره، 15)

بطور کلی شاعر یک نگاه سمبلیک و آرمان گرایانه را به ضمیر فردی و هنجارهای اجتماعی گره و پیوند می زند. از اینرو، گاهی در بُرد بینامتنی رابطه ای منطقی میان عناصر گذشته و حال بر قرار می گردد. و گاه امیال و تمایلات نامحدود (خیالی و رویاگون) را در فضایی محدود و بسته جستجو و دنبال می کند.

سایه ام به سقف بیشتر نمی رسد

متاسفانه اگر چسبیده باشدُ

فرار نکند!

(ص 20)

بعضی اوقات مضمون شاعرانه از مخمصه یا محدوده ی فضایی در می آید، و از محیطی محدود به فضایی نامحدود پرتاب می شود. با این توضیح که، نامحدود بودن تصاویر به معنای مغایرت با ساز و کار آشنا و اجتماعی نیست.

زن ها از عناصر دیگری که در آب شنا می کنند زیباترند

(ص 39)

و بعضا؛ تصاویر در هاله ای از ابهام قرار دارد، که مبتنی بر گره خوردگی اندیشه و تخیل است. اما در نتیجه ی خوانش و در امتداد سطرهای پوششی و پنهانگی معنا، ذهنیت شاعر در بافت عمودی اثر شکل می بندد.

من همه اش نخل دیده ام دور تا دور این انفرادی

(ص 28)

شاعر براي تحرير تصورات و بروز درونيات خود از عنصر خيال بهره مي گیرد. اما خیال انگیز بودن شعر در فضایی تصویرگونه، و در یک حالت نمادین میل به کشف را به تاخیر می اندازد.

بن بست به دوچرخه ام!

کسی ترکم سوار نیست زمین بخورد

(ص 56)

((شکرالهی)) عمق اندیشه را هدف قرار نمی دهد که بخواهد فرض ها و یافته ها را منطبق با عقلانیت روایت کند، بل که اغلب تقکر و اندیشه را با حس و ظرافت زنانه و طراوت کلام در آمیخته، و این تخیل شاعر است که سمت و سو دهنده می باشد. به بیان دیگر، تصاویر و مفاهیم حسی و غیرحسی در حاشیه ی متنیت و روایت مندی حد فاصل میان اندیشه و خیال را پر می کنند.

مرد با دو گوشی که به خانه آورد حرف زد

(ص 36)

شاعر بی آن که در موقعیت جنسیتی و زن محور قرار بگیرد ، وجه تقابلی یا تلافی جویانه با این رویکرد داشته باشد، شعار بدهد یا تبلیغ و جنجال بکند، نقد و انتقاد از جامعه ی مرد / پدرسالارانه را با حساسیت و وسواسی رندانه روایت می کند. و بعضا؛ تفکر را در غالب مضمون ریخته، و گزاره ها را به واسطه ی تعقل و تصور می سازد.

گاهی فکر می کنم

به چه انگیزه ای خدا این همه برگه را صحیح می کند

(ص 54)

آمیختگی طنز و واقعیت در یک وضعیت نوستالوژیک با نوعی تابو شکنی همراه است، و بل که تلویحا در حواشی روایت شعری جریان دارد. در همین راستا، شاعر به زیست و اجتماعیت علاقه نشان داده، و به سبب تهدید و خطرات آلاینده ها، تاسیسات صنعتی - شیمیایی را عامل اصلی آلودگی، زیست محیط و گروه انسانی دانسته، و در غالب طنز و نگاه انتقادی به زیان و مضرات آن توجه و هشدار می دهد.

مجتمع پتروشیمی اراک

روماتیسم قلبی

دانشکده حقوق

و تمام ترکیبات دیگری که بوی سم می دهند

کسانی هستند که به سی سالگی هم نمی رسند

(همان)

در ((فراوان کلمه است)) الزام پرداختن به اجتماع و بخشی از مشکلات حاد اجتماعی - انسانی (به ویژه بیماری های خاص) وجود دارد، و حتا بر پیشانی شعر و مناسبات متنی سمت و سویی فرمال و درونمایه ای یافته، که مانع از ورود تعلقات درونی - حسی به فضای شعر نمی شود. (تالاسمی 47) حضور کلمات و تشبیه بارقه های علمی - تخصصی باعث شده تا وجه شعارگونگی کار نسبت های توصیف کننده را کُند و کم اثر نماید.

من ئیدروژنه هوام

زندیقی کافر مسلحم

به آسم

(همان)

با این که تفکر و تعمق در لایه های اجتماعی در شاعر ایجاد انگیزه نمی کند، و شعریت شعر با اندیشه و جهان بینی پیوسته و پی ریزی نخواهد شد. اما این تذکر، یعنی قید اندیشیدن از سوی شاعر به بخش هایی از اجتماع، نهادهای اجتماعی همچون گزاره ای سازنده و اطمینان بخش، در یک پروسه ی طبیعی و نظام مند بطور مداوم تکرار شده (و باز تکرار می شود)، که نشانه ی احتیاط و فرم دهی اثر است.

هر چند وقت یکبار

چند خط فکر می کنم

(همان)

((شکرالهی)) استفهام و پرسشگری (و آنچه که قرار است اتفاق بیفتد.) را در سطح کلام و سادگی تصاویر بیان و آشکار می سازد، منتها وجهی تعلیقی در کار وجود دارد که در ژرفا و لایه ها به مفهوم بُعد می دهد، و واحدهای تاویلی را تغییر داده و گسترش می یابد.

کسی نمی داند

چگونه بخشی از حواسم را از دست داده ام

(ص 68)

ارجاع به گذشته (بینامتنیت) خصوصا تاثیر ((فروغ)) در بخش ها و قسمت هایی از ((فراوان کلمه است)) مشهود است. به ویژه که ((شکرالهی)) به عنوان یک زن شاعر، تاثیرپذیری را با ذوق و خلاقیت فردی آمیخته و ارائه می دهد. وگرنه خاصیت شاعرانه ی اثر کمرنگ خواهد شد.

پرنده ها میان همه چیز تخم گذاشته اند

اگر روسریت را باز کنی

کبوترانی بالقوه را کشته ای

(صص 40 و 41)

و در عین حال احتمال دارد اثرات و القائات بیرونی در یک پروسه ی عاطفی و خیال مند ارجاع به عقلانیت داشته باشد. یعنی مفهوم در قواره ی شعر عرضه و قرائت گردد. البته و در عین حال بیش تر تحت تاثیر ذوق و احساسات غلیظ شاعرانه.

ما چند نفر فضای زیادی داشتیم

جای همه می شد

الا اعظم

او بزرگتر از آن بود که در فضا پیاده اش کنیم

(ص 58)

اظهار تملک و داشتنگی در یک وضعیت نسبی، در ذهنیت شاعر موقعیت ارضا کننده ای خلق و آفریده که نسبتا خوب و رضایت بخش است.

امروز از اینکه با خودم حرف می زنم

نسبتا احساس خوبی

و غیر از این

هر چیز دیگری را هم

دارم.

(صص 45 و 46)

انحراف در نرم زبانی و جابجایی کلام در سطرها و جمله بست ها یا تغییر و جابجا شدن صفت، فعل، اسم در سطوح مختلف متنی شاید چندان دشوار نباشد. اما اگر در سیر تکاملی سبب استحاله و دگرگونگی گردد، وجوه تازه ای از اشیا پیدا و ضمیمه خواهد شد که دارای نقش و کارکرد متغیر است.

تا تاریکی کامل بشود

و خون آب به جوش بیاید

(ص 73)

به گفته ی پروست: ((یک کتاب محصول منِ دیگری است.)) در ((فراوان کلمه است)) زمینه ی کارکردی سوژه (فاعل شناسا) از انفعال به کنشگری منتقل شده، و زمینه های نو و متنوع برای تغییر موقعیت و فضای اندیشیدن آفریده است.

در اتاقم یک صورت اضافه هست

که همیشه به من بد نگاه می کند

(ص 45)

غیاب صدا و ناحضوری شخصیت (مولف) وجه تعلیقی به متن بخشیده است، که روای در سایه یا در هوای دیگری (ابژه) به زیست سببی و دوجانبه ادامه می دهد.

فقط بلوز می پوشم و فکر می کنم

در شش های من هوای کسی هست

(ص 12)

غیاب راوی - شاعر در خلاء اتفاق و در یک فضای خیالی و توهم آمیز منجر به غیبت و ناپدید شدن جهان می گردد. اما سریع و ناگهانی بودن اتفاق، ظرفیت لازم برای تاثیر و تاثر بر جا نمی گذارد.

ناپدید شدم

و بعد از آن کسی را ندیدم.

(ص 43)

عنوان و نامگذاری برخی از شعرها تناسب و همخوانی با مناسبات متنی ندارد، بل که به وسیله و ابزارهای بیرونی وابسته است، نه به شعریت اثر. مثلا؛ رابطه ی میان عنوان با متن ((کادر سنگین)) دور از ذهن است و تنها می تواند برای شاعر مفهوم داشته باشد.

نباید با دست های خالی جا به جا می شدم

موقعیت همه چیز به خطر افتاد

(ص 71)

البته این نوع گزینش سطر و ذیل اخیرا رواج پیدا کرده که به یک اعتبار، نشاندهنده ی شور و دغدغه ی ذهنی شاعر با مضمون و بافت درونی اثر است.

با زنی که از میدان می آمد

حرف زدم

دوران خوبی داشت

با حق تقدمی تازه

(ص 11)

راست / چپ یک دو چند بار همچون یک موتیو انرژیک و اثرمند در متن تکرار شده است. تکرار این موتیو که نوعی بازخوانی علایم راهنمایی رانندگی و همچنین وجه آیینی - دینی را به ذهن متبادر می کند، به صورت تحمیلی - دستورالعملی قوانین و احکام را تسری می دهد، نه خواست و اراده ی فردی.

از ما می خواهند تنها به راه راست برویم

و این امکان گنج را در سرزمینهای چپ

باطل می کند

(ص 7)

طرحواره و کوتاه نویسی در شعر شاید دشوارترین بخش تفکیک پذیر و قابل انتقال ذهن و زبان باشد، که حادثه یا رخدادی به صورت موجز و فشرده، و در عین حال شاعرانه طرح و بیان می گردد. در ((فراوان کلمه است)) چند کار کوتاه وجود دارد که معمولا انتقال دهنده ی اثرات اندیشه و احساس متمرکز یا مرکزیت یافته از یک حادثه و اتفاق می باشد. اما نحوه ی اجرای ظریف، گزینشی و متفاوت است، بنحوی که اغلب بُعد معنایی بر خیال و احساسات شاعرانه چربش دارد.

پنجشنبه است

و من به شکلی سیاه

میان خطوط عمرم دراز کشیده ام

(ص 53)

با توجه به محدودیت فضا و طراحی شکل در سطرهای محدود که عینا و یقینا بازتاب های احساس و تجربه، و برش های هستی یافته ای از زندگی را نمایش می دهند. کسر و اضافاتی را می شود دید که (بعدا اشاره خواهد شد.) وجهی تقلیل دهنده داشته و موجب آسیب شده است. البته روی شعرهای کوتاه باید مکث و تعمق بیش تری کرد تا آن وجهی که شاعر سعی در پنهان کردنش دارد را دریافت. مثلا؛ غیبت و حضور همزمان یک موقعیت متناقض و لایه مند فضای مه آلودی پدید می آورد، که گزاره ها در مسیر برش خوردگی سطرها و تصاویر، اصالت وجودی شان دچار تعلیق شده اند.

به نظر زنده می رسیدم

اما پرتقالی شکسته در دست داشتم

(ص 66)

اقتصاد واژگانی سر لوحه ی ایجاز و تمرکز بخشی به عین و اساس است. عین و اساسی که در دو چند سطر موجب پدیدار شدن شعر می گردد. اما بعضا وجود ناضرور برخی از داده های اضافی (حسی - عاطفی) به متن آسیب می زند، و طول متن از جاذبه و تاثیر واقعی اثر و اتفاق می کاهد. برای نمونه، در شعر ((پدیده)) یک تصویر زنده و پر تحرک در سه سطر تصویر شده که در عین سادگی درخشان و بی نظیر است، اما در ادامه، شاعر این اتفاق شگفت و فریبنده را توضیح می دهد.

خندیدن

به زودی

چیزی به چهره ام اضافه می کند

شانه ام را

تکان می دهد

و صدای شادمانم را به گوش می رساند

(ص 74)

برخی از صور روایی قابل تفکیک یا پاره متن ها در سطح می گذرد، و تنها به واسطه ی پیوست های ذهنی ادراک و تاویل می شوند. البته ذهنیت شاعر در زنجیره ای از کلمات عینی و ملموس جریان دارد، و باعث درک همزمان عین و ذهن است.

برای اینکه محکمتر بمیرم

جز به کمربند ایمنی احتیاج ندارم

(ص 55)

نکته ای که در ((فراوان کلمه است)) قابل تفکیک و استناد است، این که خواننده با یک کلان روایت، و یا حتا یک تصویر کلی مواجه نیست که به اجزای بیشمار یا قابل شمارش تقسیم و در موقعیت متنی اجرا شده باشد، بل که بیش تر حس و حال شاعر است که ارتباط بین اجزا و کلیت را برقرار، پای تصور و تصویر یا دو قطب گرایی (این یا آن) را به میان می کشد تا به بخشی از پرسش ها و ابهامات درونی خود پاسخ بدهد.

این

آن را صدا می زد

و آن که این را نمی شنید

به این طرف بر نمی گشت

(ص 51)

شیرین زبانی و بازی با الفاظ (لفاظی) نگاهی کودکانه (شاعر- کودک) در عین حال منش چاپلوسانه ای را به متن منتقل می کند، اما زبان شعر و شیوه ی بیانی شیرین و گیرا و صمیمی است.

خداوند را می بوسم

البته این از نظر بچه های گروه من چاپلوسیست

ولی من به آنها

و آنها به من و لب هایم

اهمیتی نمی دهند

(ص 59)

((شکرالهی)) قله ای نمی سازد که بخواهد از آن فرود بیاید، بل که برای صعود و بالا رفتن پای قله ایستاده است. یعنی شاعر از پایین به بالا می نگرد، و ارتفاع شعر، در محدوده و گسترش اوج و فرودهای خیال و واقعیت در نوسان است.

او را از پله ها بالا می برند

و می خواهند

تا از پله ها پایین بیاید

(ص57)

((فراوان کلمه است)) با تمام جاذبه و ظرافت و زیبایی، صحنه پردازی و قاب بندی نماهای درونی - بیرونی، فراروی و نگاه رو به جلو، و همچنین سوای بستار باز، طرح و اجرای نمایشی، و بعضا دیالوگ گونه ی اثر، خواننده را همراه با اتفاق در متن نگر نمی دارد، بل که باعث جهش ذهنی یا تاثیر آنی - لحظه ای می گردد. با آرزوی موفقیت برای آنا شکرالهی شعر (take off، 10) را با هم مرور می کنیم.

تمام شد!

دیگر نمی گذارم یک فروند هواپیما

همه چیز را با خودش به آسمان ببرد

دستم را به خاطر می آورم

که قادر بود با دست دیگرم

اشیایی را از زمین بلند کند

اما حالا

بعد از برخاستن آن چیزها

احساس می کنم چیزهای سنگینی را از دست داده ام





____________


“Poetic Tone Poems, Op. 85, No. 6: Sorrowful Reverie” by Antonin Dvořák [1889], performed by Rudolf Firkusny [1974]

My grandfather’s funeral yesterday was difficult for me, but it was moving to see how many people showed up to see him one final time. Today, I vowed to move on, so this will be the last post related to his passing. My grandfather was a full-blooded Bohemian (Czech to those of you a little fuzzy on your historical Old World geography), so I looked through my collection of Antonin Dvořák, the greatest Czech composer, for a piece that would honor his proud heritage.

“Sorrowful Reverie” captures the mood of my grandfather’s funeral perfectly. Sorrow filled the room, but so did memories of his greatest passion: flying. Soaring above the earth is a sort of reverie, naturally sending one into “a state of dreamy meditation or fanciful musing.” Before he died, my grandfather requested that a certain poem be read at his funeral. The words express that dream-like feeling and make clear his appreciation and gratitude for the world around him. I gathered enough composure to share what he chose to be his final words:

Oh! I have slipped the surly bonds of Earth
And danced the skies on laughter-silvered wings;
Sunward I’ve climbed, and joined the tumbling mirth
Of sun-split clouds, — and done a hundred things
You have not dreamed of — wheeled and soared and swung
High in the sunlit silence. Hov’ring there,
I’ve chased the shouting wind along, and flung
My eager craft through footless halls of air… .

Up, up the long, delirious burning blue
I’ve topped the wind-swept heights with easy grace
Where never lark, or ever eagle flew —
And, while with silent, lifting mind I’ve trod
The high untrespassed sanctity of space,
Put out my hand, and touched the face of God.

(High Flight, by John Gillespie Magee, Jr.)

Emotive music was written for such occasions, but thanks for putting up with my personal life anyway.



______________________________

No comments: