Saturday, January 1, 2011

Rajab Bazrafshan

___________________


Black - 17 Dots, 1959 by Alexander Calder
______________

رجب بذر افشان



1
از...
ه
همه خداوندگار خویشیند!...
ه

از من، از شروع، از اول...
ه
اول كلمه بود، اول کلمه نه بود.ه
بعد از اول، بعد از از...
ه
بعد از از من، بعد از از شروع، بعد از از از...
ه
اول كلمه بود، اول کلمه نه بود، از بعد از از اول، بعد از از از شروع، بعد از از ازهاي من، بعد از...ه
من از از... اول شروع شده ام. شروع از من. از از... از من، از شروع،
ه
از از... اول شروع آمد. از از من، از از شروع، از ازهاي بعد از...ه
بعد از از از... من شروع شدم. شروع از من. از بعد از از از...
ه
از بعد از از ازهاي بعد از از از... از من شروع شد. از شروع از من، از از از ازهاي بعد از از از ازهاي بعد از از از از...ه
از از من شروع شدم. از از شروع از من. از از بعد از از از از از ازهاي بعد از از از از از ازهاي بعد از...ه
از از از اول از بود و كلمه نه بود! از از از و از من بود بودا! از از از و بعد از من، از از از بعد از از از از از ازهای بعد از از از از از از از هاي شروع...ه
از 6، از 7، از من، از ما، از از، از از از...ه
از از از از از هاي بعد از از از از از ازهای بعد از از از از از از از هاي بعد از...ه
اول كلمه بود! اول کلمه نه بودا! و از من بود بودا - نه بودا! و بعد از از... اول من شرو ع شدم. شروع از من. از از...ه
من كلمه بود بودا! من کلمه نه بود نبودا! بعد از از... من كلمه شدم! بعد از از از...ه
من شروع شدم! من كلمه شدم! من من شدم! من...ه
بعد از اول، بعد از شروع، بعد از از...ه
از من، از شروع، از بود، از نه بود، از از...ه


2
مناقصه

ورق های مجانی پخش كرده مخم روي دستی كه خوش تراش تر
كنار پنجره آفتاب عرق مي ريزد از صورتم رنگی پريده تر
اين گچ سفت شد روی تخته به ديوار تابستان وسط خيابان كوتاه تر

تاكسي زير سايه ی نارنج چُرتش را ريخت توی دست / دست انداز
مرد ميانه سالی پشت رل / رل بازی مي كند براي دختری كه جهيزيه؛
ه
مقدمه ی زندگي باشد زندگی يعني: اين آتش دود نمی كند كه بسوزم
به سازی كه بابا كرم كرد

نُه ماه بدون نفس كشيدن می رقصم / برقص!... بچه مادر شد و
در آغوش خودش گم كرد آنقدر فردا... كه آورد سري ميان سرها
بدوزم اين تير را به تقويم سال بد

غلط نكنم كه كردم به تعطيل لحظه ای رسيدم پای تخته نوشتم:
ه
فردا خر است زنگ بزند ساعتم كلاس نمی آيد چند ساعت پشت قرمز،
ه
چراغ شدند نفتی از كوچه ی سوم لوله كشيد تا برنده ی اين مناقصه
از سياه بالا آمد همه جا سپيد بود عضو پوست كَنده ی جامعه


3

اول فعل، بعد حرف می زنم
به: محمد آسيابانی

نبوديم، طوري كه نبايد / نبايد باشد! ناگهان بقول تيرداد نصري در چشم دور و بري ها (1) كش آمده
بوديم، نبوديم كُشتِه مردِه ي - مردِه هايي كه از دور... نزديك شدن و... نزديك تر / زبانِ رواي را لُو
داديم، پايِ حوض سايه انداخت، قَدِ يه درخت كه ايستاد. يكنفر داد كشيد (روي اين شاخه ببنديد)!
ه
بستيم، دو تا تاب تا... تا آن سَرِ درخت... دنيا را ـ نصفه نيمه ـ دنبالِ خودمان
كشيديم، و آسمان رنگ پريده تر از اتفاقي بود كه از آن ـ سُوش ـ زمين
خورديم، زمين اندازه ي 6 روز كم داشت كه 7تِ تمام كُند و... و ما چنان ـ همچنان
كرديم، يعنی: ((بفرمانِ عيسيِ مسيح احسان كرديم)) (2) و... و لابد در بستر از كَت و كُول
افتاديم، و ((چه فروتَنانه)) (3) دست مان را به باغچه ها قرض... (4)
ه
نداديم، يك تيكه از انتظار جا ماند و... توي سكوت، در تاريكِ شب... پيش پاي راوي دو پاره سنگ
ديديم، و غور غور... قورباغه نحس بود كه بِرَهنه پای از تَهِ باغ به سلامت
آمديم، سلام دوست عزيز؛ من هم آمدم دو تا استكان ـ به هم
بزنيم، و زديم به حافظ شيراز فال و...
ه
نگفيتم، ((من مي گويم که آب انگور خوش است)) (5) اما لای پای و... از ترکیب زشت باران / سپید
باریدیم، و خُوشم آمد از رديفِ اسم های مستعاری كه دخترها تحويلم
دادند، دوباره و بارها... بارها و دوباره...
ه
بگذريم، دوباره و بارها... از بارها و دوباره نام های واقعی سراغم آمد. و ما در چشم دور و بری ها (1)
ه
ايستاديم، ـ طوری كه نبايد ـ بوديم و...ه
نبوديم، ايست /تا /ديم! ايس...ه
تا... (6)ه




پانوشت:
ه
---------------------
ه1 - تيرداد نصری
ه2 - فدروس ساروی
ه3- احمد شاملو
ه4 - فروغ
ه5- خيام
ه6- تا... تا تو این شعر رو نخونی، من آروم نمی شم.ه



__________________________



Leonard Cohen | “Chelsea Hotel #2”


______

No comments: