Friday, April 1, 2011

Reza Farmand

___________________


Ion Zupcu, untitled, 2002
_____________________
رضا فرمند

مرا در شعرتان پناه دهید!ه

به یادِ «پرنده‌ی کوچک»ه


مرا در شعرتان پناه دهید آقای شاعر!ه
مرا بنویسید!
ه
من به شعر شما لم داده‌ام
شما واژه‌های نرمی دارید
من خسته‌ام! درمانده‌ام!
ه
مرا طوری بنویسید که بخوابم
مرا طوری بنوسید که سرپناهی در شعر شما داشته‌ باشم.
ه

مرا در شعرتان پناه دهید!
ه
مرا هم مثل «دعا»‌ بنویسید!
ه
من هم زیاد زنده نیستم آقای شاعر باور کنید!
ه
*
مرا بنویسید!
ه
من شعری ساده می‌شوم
من نمی‌خواهم سینه‌ریز ایماژی برایم بسازید
همینکه پرنده‌ای کوچک شوم کافی‌ست!
ه
*
از همسرم برایتان بگویم:
هر شب، در بستر، تند و تند رکاب می‌زند و می‌خوابد
می‌بخشید که برهنه حرف می‌زنم
و مغزم را همیشه با ترازوی ایمان‌اش می‌سنجد
خسته‌ام از حدیث‌های پوسیده‌اش؛
ه
از لمس‌اش؛ از نان‌اش؛ از تن‌اش؛
ه
و از رکاب‌های زجرآورش.
ه
*
باور کنید که تنها شامه‌ام تیز مانده است
آزادی را که بو می‌کشم جانم پَرپَر می‌زند!
ه
پَرهای شعر شما را هم که بپوشم کجا می‌توانم پَر بزنم؟
ه
*
اجازه می‌دهید شما را دوست داشته باشم؟
ه
من بار خاطر شما نمی‌شوم آقای شاعر، باور کنید!
ه
*
مرا طوری بنویسید که اهل شعر شما باشم!
ه
مرا طوری بنویسید که سفر کنم
مرا طوری بنویسید که خودم را دوست داشته باشم
مرا طوری بنویسید که دوست شعر شما باشم
مرا طوری بنویسید که خواهر شعر شما باشم
مرا طوری بنویسید که زیبا شوم!
ه
*
مرا در شعرتان پناه دهید آقای شاعر!ه

ژانویه ۲۰۰۸



_______________

No comments: