Shams Langrudi
_________________
Jannis Kounellis, Untitled (Rimbaud), 1980
______________
شمس لنگرودی
مرثيه برای منصور
زيباست
بازوی سپيده دمی
كه گرد كمرگاهم پيچيده است
زيباست
عطر هوا
كه عطسه كنان به سوی دهانم می آيد
زيباست
صورت فروردين
اگر تو نمرده بودی.ه
اما تو مرده ئی
با دلتنگی هايت، پرسش كوچكت
كه زير سايه شان ماوا كرده بودی،ه
مرده ئی
با اندوهی
كه زير خنده های شكسته ات خانه داشت.ه
من عطر آه های تو را، در برگ نفس هايت می شنيدم
سنگ هائی غلتان
كه سر به سوی سينهء تو می نهادند
گاهواره كودكی هايت
كه در ميان سكوتت می جنبيد.ه
خود را كشتی
كه در كف مرگ نيفتی
مرگ بود
كه ملافه ها را می آورد.ه
در زباله اين روزها
دنبال چه می گشتی تو
كه گربه های تو پنهانش كرده بودند
ای سزيف
ما سنگ های كوچك مان را
از خانه خود می آوريم
و صخره های مان
شانه يكديگر است.ه
پيرهنت را بردستت گذاشته
از قاره ئی به قاره ديگر می گشتی
تا گرگت را در آينه ات يافتی
گرگ ساده من!ه
ما در مسير تو ايستاده بوديم
و بوی پيرهنت بر پوست سينه ما روان بود.ه
و اكنون، نه "هوملس" ها می دانند مرده ئی، نه رئيس جمهوری
و نه همسايه ها
اكنون فقط برادر تو نسيم است
كه بر انبوهی خارزار می گذرد
و خون از سر انگشتانش روان است.ه
ما در اتاق هائی دربسته
طرح جهانی ديگر را بركاغذ رسم می كنيم
كاغذهائی باطل، كه از زباله همسايه ها دزديديم
و جوهرمان از خون است،خونی كه قطره قطره به دست می آوريم
وبرادر تو نسيم است
با چشمان ماهی، پيرهنی از صدف، پنجه مرجان
كه به جست و جوی تو در كف ها خيره است.ه
و تو آب شده ئی
مجمسه ئی از ابر
تا در بارانت دست و صورت مان را بشوئیم
برای نوشتن نام تو
برای كشيدن آه های سنگ شده ات
كه بر سرت آوار شد
شكستن ارابه ات كه به مقصد نامعلومی روان است
ما كه دراز كشيده و لبهای مان
با هر عبور نسيمی كه برتن ما می وزيد می جنبيد
و گوشه های لباس مان پر از تنهائی.ه
ما مخفيانه با جادوگرمان مرگ پيمان برادری بسته بوديم
و در شلوغی چهارراه ها با هم دست داده ايم
اما تو هرگزا
با مرگ وعده نكرده بودی
همچون موجی زيبا برمی خاستی، دهانت را می شستی
و به دنبالت كف ها می دويدند.ه
سنگ، به اشاره های پنهان تو سنگ می شد
چشمه ها، از زايش مدام تو آب می شدند
تو ساكن زخمی بودی
كه خونابه اش آرام از سكوت ازل روان بود
و مرهم زخمی بودی
كه تو را می شناخت
و به حرف تو آرام می گشت.ه
آه منصور عزيز من
درختی كه تو درگهواره اش آرام بودی
اكنون كتابخانه سربلندی است.ه
با ما باش
ما با خاطره های تو در توفان های سياه می درخشيم
با ما باش
پيش از شبی كه در دل اين باران گم شويم.ه
بازوی سپيده دمی
كه گرد كمرگاهم پيچيده است
زيباست
عطر هوا
كه عطسه كنان به سوی دهانم می آيد
زيباست
صورت فروردين
اگر تو نمرده بودی.ه
اما تو مرده ئی
با دلتنگی هايت، پرسش كوچكت
كه زير سايه شان ماوا كرده بودی،ه
مرده ئی
با اندوهی
كه زير خنده های شكسته ات خانه داشت.ه
من عطر آه های تو را، در برگ نفس هايت می شنيدم
سنگ هائی غلتان
كه سر به سوی سينهء تو می نهادند
گاهواره كودكی هايت
كه در ميان سكوتت می جنبيد.ه
خود را كشتی
كه در كف مرگ نيفتی
مرگ بود
كه ملافه ها را می آورد.ه
در زباله اين روزها
دنبال چه می گشتی تو
كه گربه های تو پنهانش كرده بودند
ای سزيف
ما سنگ های كوچك مان را
از خانه خود می آوريم
و صخره های مان
شانه يكديگر است.ه
پيرهنت را بردستت گذاشته
از قاره ئی به قاره ديگر می گشتی
تا گرگت را در آينه ات يافتی
گرگ ساده من!ه
ما در مسير تو ايستاده بوديم
و بوی پيرهنت بر پوست سينه ما روان بود.ه
و اكنون، نه "هوملس" ها می دانند مرده ئی، نه رئيس جمهوری
و نه همسايه ها
اكنون فقط برادر تو نسيم است
كه بر انبوهی خارزار می گذرد
و خون از سر انگشتانش روان است.ه
ما در اتاق هائی دربسته
طرح جهانی ديگر را بركاغذ رسم می كنيم
كاغذهائی باطل، كه از زباله همسايه ها دزديديم
و جوهرمان از خون است،خونی كه قطره قطره به دست می آوريم
وبرادر تو نسيم است
با چشمان ماهی، پيرهنی از صدف، پنجه مرجان
كه به جست و جوی تو در كف ها خيره است.ه
و تو آب شده ئی
مجمسه ئی از ابر
تا در بارانت دست و صورت مان را بشوئیم
برای نوشتن نام تو
برای كشيدن آه های سنگ شده ات
كه بر سرت آوار شد
شكستن ارابه ات كه به مقصد نامعلومی روان است
ما كه دراز كشيده و لبهای مان
با هر عبور نسيمی كه برتن ما می وزيد می جنبيد
و گوشه های لباس مان پر از تنهائی.ه
ما مخفيانه با جادوگرمان مرگ پيمان برادری بسته بوديم
و در شلوغی چهارراه ها با هم دست داده ايم
اما تو هرگزا
با مرگ وعده نكرده بودی
همچون موجی زيبا برمی خاستی، دهانت را می شستی
و به دنبالت كف ها می دويدند.ه
سنگ، به اشاره های پنهان تو سنگ می شد
چشمه ها، از زايش مدام تو آب می شدند
تو ساكن زخمی بودی
كه خونابه اش آرام از سكوت ازل روان بود
و مرهم زخمی بودی
كه تو را می شناخت
و به حرف تو آرام می گشت.ه
آه منصور عزيز من
درختی كه تو درگهواره اش آرام بودی
اكنون كتابخانه سربلندی است.ه
با ما باش
ما با خاطره های تو در توفان های سياه می درخشيم
با ما باش
پيش از شبی كه در دل اين باران گم شويم.ه
_______________________
No comments:
Post a Comment