Ali Reza Zi Hagh
________________
Rafael Navarro
_____________________
علیرضا ذیحق
سَنَد
عشق ،ه
راهی بلند آمده بود
ازفراز دل
تا چلچراغ ستاره .ه
کوچه بن بست نبود
و خیابان
آهن پاره و سیال
راهبندان عاشقان را
جشن نمی گرفت .ه
فراراه عشق
روشن و بی گسست
سرود بود و سقوط
واهمه ی فردا نبود !ه
پرواز اما
دیری نپایید
گُرده ی عاشق شکست
وصعود
خیالی بیش نبود .ه
نان و آشیان
و مثقالی طلا
با حریر و ابریشم
مهر را پوشاند
وعشق
در فرودش به اضطرار
به دشنه ی دینار
قلب خود چاک کرد
و عاشقان
در چال تکرار
گوش و هوش
به فردا دادند،ه
وبامدادی که مبادا
جگرگوشه ها
عاشق شوند
ودل ،ه
عیش را
ومنطق را
مخدوش کند.ه
عقل،ه
راهی دراز آمده بود
وسالیان
چلچراغ نور نبودند.ه
کماندار
سیه جامه بود
و لبخند
تیره و تار
تیری گریزان.ه
در دنج ِکمین
قابیل
تیزی و سنگ داشت
و هابیل
چاهی کنده بود
فراروی قابیل و آدم
حوّاو هوایی می جست
درغنای کوچه .ه
دیگر کسی ،ه
به نان پاره قانع نبود
ودلها همه
آویزه ی زنجیر
از طلا و نقره
عیار می جستند .ه
در ویترین صراف
سکه ،ه
ایمان بود
و در عرض بازار
ارزجوانی
بازار نداشت .ه
بازوان ، عریان و کبود
و دلها
درمحک ِعیار
همه مفرغ.ه
ظنِّ کولی این بود
در خطوط دست ها ،ه
وزمانه
درثبت خودیاد می کرد:ه
ه" فقط ظن و خط ،ه
با سند
برابر است. "ه
1388
_____________
No comments:
Post a Comment