Friday, July 1, 2011

Khalil Rashnavi

________________


Barbara Bosworth-Untitled, from the series The Bitterroot River, 1995-1997 - gelatin silver print on paper (Smithsonian)
________________
خلیل رشنوی
خاصره

به همان اندازه از من دوری
كه من به تو نزديكم
چنان نزديك
كه وقتی در ملحفه آبی ات غرق می شوی
می توانم فرسنگ ها گردنم را دراز كنم
و از همين جا
گونه ات را ببوسم
فردا صبح
وقتي روبروی آينه
موهايت را روی شانه می اندازی
با خودت فكر می كنی
خال كوچك روی گونه ات كي روييده است ؟!
ه


قاره ای كه ما را از هم جدا كرده
معشوقه های زيادی دارد
و مردانی كه در احترام زن روبرويی
كلاه از سر برمي دارند
زياد طول نمی كشد تا زن
خرگوش سفيدی بزايد
به سيرك شهر بفروشد
تا سال ها بعد
وقتي شعبده بازی آن را از كلاه بيرون می آورد
كودكانه بخندد

اقيانوسی كه بين من و توست
معشوقه های زيادی را بلعيده است
تلويزيون هر شب
قايق تفريحی پدر و مادرم را نشان می دهد
كه هنوز دماغه اش از آب بيرون است
و پرنده های دريايی
برای رفع خستگی روی آن می شاشند
حالا
جمجمه ی پدرم
لانه خرچنگی است
و سوراخ استخوان خاصره مادر
گذرگاه مارماهی پيری
كه جفتش را
لابه لای مرجان ها برای هميشه گم كرده است

كره جغرافيا را مسح می كشم
راه های هوايی به تو نزديكترند
به ديدنت خواهم آمد
با كفش هم می شود پرواز كرد
به شرطی كه با آسمان صادق باشی
و دهانت
بوی پرهای گنجشك درخت همسايه را ندهد.ه


____________

No comments: