Elahe Rahroniya
_______________
Mary Hellmann-The Big Black Mirror, 1975-Oil on canvas
149 x 147.3 x 6.5 cm / 58 5/8 x 58 x 2 1/2 in
_______________________________
الهه رهرو نیا
آدم برفی
بیش از این به صاعقه سنجاقم نکن.ه
ه« و خانه ام ازعشق روشن تر»،ه
کلیشه ای محافظه کار، در فراموشیِ نَمناکِ تو بود
که صدایش پیوست به دزدگیری
که گفتم وِل کُند پاچه ات را
و وِل نکردی دست ِپیش را از پاچه ام
ه« و خانه ام از عشق روشنتر» پیچید.ه
و پیچکی که آنشب به رَمزگاهِ شعله های مُنجمدت چسبیده بود،ه
ه« کدام پیچک؟ باز توهَّم زدی؟»ه
حق داری.ه
ندیدی که سر بر بالش کوچه،ه
زاغ ِسیاه ِبختت را چوب می زدم
و پیچک، پرده ی حلقوی قرمز به پا داشت.ه
ومن به اختیارِ مالِشِ هر دو در اَت به گا-ه
هی میلی به من بزن سلام کردم.ه
و خندید عکسَت آبی پوش
کنار رود ِگَنگ، به ضَمٌ ِ گاف
و با کناره گیری ِچتری که دسته نداشت
کنار آمدم.ه
و از آن روز دزدگیرم به بوی نوادگان چنگیز حساس است
و تکلیف چاله ی چشم چنگیزی ات را روشن نمی کند.ه
ه« و خانه ام از عشق روشنتر» سَکته زد،ه
و چنگیز، بی سبیل، به چاهِ من افتاد و چال شد.ه
آهای پیچ ها!ه
آهای پیچ های پِی در پِی پهلو بلند!ه
چرا به شبنم زارِ ِ مَدیدِ من رحم نمی کنید؟!ه
چرا سنجاقِ جن گیرِ لباس خوابم را
به سینه ی رمالِ آتش نشانم فرو نمی کنید؟ه
تو را به فرقِ چاک چاکِ چهل دزد بغداد قَسم
مرا ببوس و صاعقه را میان قبله و مسجد شناور نگردان
رهایم کن و روزمرگیِ مدلولِ حمایت ه ه ه را به گردِن نازُکم طعنه نزن
بگذار شهاب سنگ ها در وَرای اُوزون کمین کنند،ه
و جوٌ ِ مُوقّر ِمریخ،ه
نگران انفجار زمین نباشد.ه
تو که از کولاکِ بادهای قرمزِ مشتری،ه
در گودبای پارتیِ مریخ خبر داشتی،ه ه ه نداشتی؟ه
پس چرا زیر ِچینِ دامن ِماورای بنفشت ه ه ه ژِستِ لَب وَرچیده ای؟ه
نکند دزدی؟ه
نکند آمده ای ته مانده ی اوزون سوراخ ما را بپیچی؟ه
نکند می خواهی سیمِ چهل تکّه ی دزدگیر مرا ببُری!ه
چرا به نَعره ی بی صدای « و خانه ام از عشق روشنتر» از زیر سنگ قبر،ه
مُژه تَر می کنی؟ه
مگر نه اینکه اجازه ی کتبی ثانیه ها را
برای خبیسه کردن این سال امضا کردی؟ نکردی؟ه
ترا به سبیلِ جدّت چنگیز قسم،ه
زِمزمه ی ترانه ی تاراج مرا
در راه شیری باب نکن.ه
گفتی تقصیر من بود.ه
گفتی که از قبل گفته بودی ومی دانستم
و دانایی ام تَقابلِ تَزویرِ تو بود.ه
راست گفتی.ه
من دیده بودم.ه
دیده بودم روزی را
که با آدم برفی های دلسردِ پولوتون
معاهده ی گرما امضا کردی
و کُنسولشان را به زمین دعوت کردی
تا پیمانِ سپیدِ برف را محکم تر کنی.ه
و دیدم که چطور گلوی لیزش را گرفتی
و در چاهک فاضلابِ حمام خفه اش کردی.ه
دیدم.ه
و داد کشیدی:« آدم برفی مُرد! آدم برفی مُرد!»ه
و برای پولوتونی ها پیام تسلیت فرستادی ،ه
که گرما به او نساخت
که خوشی زده بود زیر دلش،ه
و آدم برفی مرد.ه
آدم برفی مرد.ه
خائن! ملعون! پس آن شعله های منجمد مال کی بود؟ه
اصلاً تو اهل کدام سیاره ای؟ه
نکند حرامزاده ای؟ه
نکند مادرت تو را از از پسماندِ مُردار ِ تخم ِیک مشتری پیچانده بود؟ه
پس صاعقه را چطور خر کردی؟!ه
و رود گنگ را
که از اجسادِ مُحرٌمِ پیچک های باکره اندود شد؟ه
و طایفه ی جعفر جِنٌی چطور راز ِغار ِچهل دزد را به تو گفتند؟ه
جعفر را سنجاق کرده بودی؟ه
جعفر را به« و خانه ام از عشق روشنتر» سنجاق کردی؟ه
بله؟ه
...................
و باز آمدی و آمدی و آمدی
ما داد زدیم آآآآآآآآآآی!ه
شاه دزد آمده! شاه دزد آمده!ه
و صد و ده را، بر ذرّاتِ نالایقِ هوا حَک کردیم.ه
و تو مال را برداشتی و رفتی.ه
بی اینکه حتی یک میل به من بزنی.ه
بار دیگر،ه
من و پیچک های پرده پوش را
در چادر صاعقه پیچاندی و رفتی.ه
که باز بیایی.ه
که « و خانه ام از عشق روشنتر» را
بر پستانِ چروکیده¬ی گنگ شناور کنی
و چهل دزد بغداد را شاهد بیاوری که:ه
ه« آدم برفی مُرد!»ه
آدم برفی مرد.ه
ه« و خانه ام ازعشق روشن تر»،ه
کلیشه ای محافظه کار، در فراموشیِ نَمناکِ تو بود
که صدایش پیوست به دزدگیری
که گفتم وِل کُند پاچه ات را
و وِل نکردی دست ِپیش را از پاچه ام
ه« و خانه ام از عشق روشنتر» پیچید.ه
و پیچکی که آنشب به رَمزگاهِ شعله های مُنجمدت چسبیده بود،ه
ه« کدام پیچک؟ باز توهَّم زدی؟»ه
حق داری.ه
ندیدی که سر بر بالش کوچه،ه
زاغ ِسیاه ِبختت را چوب می زدم
و پیچک، پرده ی حلقوی قرمز به پا داشت.ه
ومن به اختیارِ مالِشِ هر دو در اَت به گا-ه
هی میلی به من بزن سلام کردم.ه
و خندید عکسَت آبی پوش
کنار رود ِگَنگ، به ضَمٌ ِ گاف
و با کناره گیری ِچتری که دسته نداشت
کنار آمدم.ه
و از آن روز دزدگیرم به بوی نوادگان چنگیز حساس است
و تکلیف چاله ی چشم چنگیزی ات را روشن نمی کند.ه
ه« و خانه ام از عشق روشنتر» سَکته زد،ه
و چنگیز، بی سبیل، به چاهِ من افتاد و چال شد.ه
آهای پیچ ها!ه
آهای پیچ های پِی در پِی پهلو بلند!ه
چرا به شبنم زارِ ِ مَدیدِ من رحم نمی کنید؟!ه
چرا سنجاقِ جن گیرِ لباس خوابم را
به سینه ی رمالِ آتش نشانم فرو نمی کنید؟ه
تو را به فرقِ چاک چاکِ چهل دزد بغداد قَسم
مرا ببوس و صاعقه را میان قبله و مسجد شناور نگردان
رهایم کن و روزمرگیِ مدلولِ حمایت ه ه ه را به گردِن نازُکم طعنه نزن
بگذار شهاب سنگ ها در وَرای اُوزون کمین کنند،ه
و جوٌ ِ مُوقّر ِمریخ،ه
نگران انفجار زمین نباشد.ه
تو که از کولاکِ بادهای قرمزِ مشتری،ه
در گودبای پارتیِ مریخ خبر داشتی،ه ه ه نداشتی؟ه
پس چرا زیر ِچینِ دامن ِماورای بنفشت ه ه ه ژِستِ لَب وَرچیده ای؟ه
نکند دزدی؟ه
نکند آمده ای ته مانده ی اوزون سوراخ ما را بپیچی؟ه
نکند می خواهی سیمِ چهل تکّه ی دزدگیر مرا ببُری!ه
چرا به نَعره ی بی صدای « و خانه ام از عشق روشنتر» از زیر سنگ قبر،ه
مُژه تَر می کنی؟ه
مگر نه اینکه اجازه ی کتبی ثانیه ها را
برای خبیسه کردن این سال امضا کردی؟ نکردی؟ه
ترا به سبیلِ جدّت چنگیز قسم،ه
زِمزمه ی ترانه ی تاراج مرا
در راه شیری باب نکن.ه
گفتی تقصیر من بود.ه
گفتی که از قبل گفته بودی ومی دانستم
و دانایی ام تَقابلِ تَزویرِ تو بود.ه
راست گفتی.ه
من دیده بودم.ه
دیده بودم روزی را
که با آدم برفی های دلسردِ پولوتون
معاهده ی گرما امضا کردی
و کُنسولشان را به زمین دعوت کردی
تا پیمانِ سپیدِ برف را محکم تر کنی.ه
و دیدم که چطور گلوی لیزش را گرفتی
و در چاهک فاضلابِ حمام خفه اش کردی.ه
دیدم.ه
و داد کشیدی:« آدم برفی مُرد! آدم برفی مُرد!»ه
و برای پولوتونی ها پیام تسلیت فرستادی ،ه
که گرما به او نساخت
که خوشی زده بود زیر دلش،ه
و آدم برفی مرد.ه
آدم برفی مرد.ه
خائن! ملعون! پس آن شعله های منجمد مال کی بود؟ه
اصلاً تو اهل کدام سیاره ای؟ه
نکند حرامزاده ای؟ه
نکند مادرت تو را از از پسماندِ مُردار ِ تخم ِیک مشتری پیچانده بود؟ه
پس صاعقه را چطور خر کردی؟!ه
و رود گنگ را
که از اجسادِ مُحرٌمِ پیچک های باکره اندود شد؟ه
و طایفه ی جعفر جِنٌی چطور راز ِغار ِچهل دزد را به تو گفتند؟ه
جعفر را سنجاق کرده بودی؟ه
جعفر را به« و خانه ام از عشق روشنتر» سنجاق کردی؟ه
بله؟ه
...................
و باز آمدی و آمدی و آمدی
ما داد زدیم آآآآآآآآآآی!ه
شاه دزد آمده! شاه دزد آمده!ه
و صد و ده را، بر ذرّاتِ نالایقِ هوا حَک کردیم.ه
و تو مال را برداشتی و رفتی.ه
بی اینکه حتی یک میل به من بزنی.ه
بار دیگر،ه
من و پیچک های پرده پوش را
در چادر صاعقه پیچاندی و رفتی.ه
که باز بیایی.ه
که « و خانه ام از عشق روشنتر» را
بر پستانِ چروکیده¬ی گنگ شناور کنی
و چهل دزد بغداد را شاهد بیاوری که:ه
ه« آدم برفی مُرد!»ه
آدم برفی مرد.ه
ه( از مجموعه ی آگهی فروش اسب ترکمن)ه
1/2/88
__________________
No comments:
Post a Comment