Saturday, October 1, 2011

Hashem Maghsudi

_________________

Beata Bieniak
_______________
هاشم مقصودی

در ماتم اردکی که خودم با پای خودم می خواستم برگردم طرف آب و گفتند رومانتیک شده ام سخت سخت

ه - خداحافظ ! اگر بگویی می افتم. نگو. یعنی دنیا تمام می شود. با ستاره ها و لبو فروش و کشتی هایش. با من. یک روزگارِ عجیب با من. نگو . آیا اردک می تواند به آسمان بگوید خداحافظ ؟ می افتد؟ آسمان دیگر نمی تواند معنا داشته باشد وقتی که اردک دیگر نیست. کمی خودمانی تر بیا نزدیکتر در این محله ی قوشخانه ی تبریز . روی اعلامیه ای نوشته اند به مناسبت "مرگ اردکی ..." مسجد هم اینجاست. بیا توو. چقدر کفش های گلی اینجا. بنشین این جا کنار سعید و هومن و فئودور و احد. دارند برای روح اردک گریه می کنند. چه شده است می گویی به آن مردی که ریش بلندش تا اینجا رسیده . می گوید تو گفتی خداحافظ و اردک رفت. چه اردکی ؟ کدام اردک ؟ می پرسی . سعید می رود آن جلو و به چشم های تو خیره می شود : چگونه می شود گفت خداحافظ و پشت کرد و رفت؟ می بینی دیگر بلد نیستی فارسی حرف بزنی. دیگر بلد نیستی به دیمتری شاستاکویچ فکر کنی . می گویی این مزخرفات ؟؟ درست می گویی اردک رفته است و همه چیز مزخرفات است حالا. نگو! وقتی که همهً تنم بوی ترا دهد این دنیای گرگ و میش را تمام نکن . برگرد. فیلم را به اول بر گردان. به برف اینجا. به کفش های قرمزت که یک دفعه در آمده است و من می خواهم بنشینم و پایت کنم و تو می گویی اردک ؟ عشقی که مرا اردک کرد حالا می خواهد بکشد ؟ می گذاری ؟ به منقارم نگاه کن. به این پاهایم. چقدر رنگ و چیزهای براق داریم . نگاهمان می کنند احد و سعید و هومن و راهب. ما اردک های شاد این برفیم . نگو خداحافظ. بگو برویم از کوچه ی پانین یک دفتر خاطرات بگیریم. از این موسیقی بنویسیم. از حفره های رنگارنگ همین لحظات . یکی را اینجا نشان بده همان شکل لحظه ی اول را داشته باشد. گیرم داشته باشد. به درد نمی خورد. اردک که مجسمه اش نیست. خودش است با آسمان و برف هم گرم می بارد . برویم اتاقمان. پشت پنجره و می دانستی جفت های طرار همدیگر را می خورند و جنگل ها و کلمه هایشان زیاد می شود؟ می دانستی ؟ لبانم سرشار از طعم توست،سینه ام پر از نفس های تو. لفطا نگو . من آدم های توی اتوبوس را نمی شناسم وگر نه. راه تاریک و کلاغ هایش را نمی شناسم وگر نه. اردک را تو ساخته ای . نگاهم کن. ساختِ دست تو . دندانها ودست هایم،مو و ناخن هایم همه نشانی از تو دارند.چگونه می شود این همه را ندید و گفت خدا حافظ. تو بگیر بخواب من هم می گیرم کنارت روی این شاخه می خوابم. به هر حال حتما در خواب جایی را پیدا می توانیم کرد با دوباره شاخه ها و برگ های سبز و باران. شاید اندکی خواب آرامم کند. کمی پرسه زدن، کمی کتاب خواندن،حتا خواب در خواب ها تو . دو اردک براق در مسجد. در کنیسا. در بین آزادی خواهان عرب . دو اردک سماع گرِ آغشته . زنده باد عشق. زنده باد دندان های سالم عشق. زنده باد ران و پهلوی عشق . نگویی اگر، شبیه عشق می شوم می گویم. یک آزادیخواهِ شاد و پرسه زدن با قدمهای تو پایان می یابد. خواب سبز و مترنم در کنار یار. از دست های یار من بنویسید ای شاعران. از ابروی کمانِ یک اردکِ گرم. از پستان هایش بنویسید . از کلمه های آغشته و منحنی و همهً کتاب های جهان از تو می نویسند. بالشی را بغل کردن واندکی مردن در کنج این اتاق. نگو . رفتن برای تو چه ساده است. باشد خداحافظ اردک جادویی . اردک سمج و ترسو . من می مانم و در میان همهً نشانه های تو مدفون می شوم. مبارک باد این زنده بگوری و چه شیرین است زنده زنده می روم زیر خاک با دستان تو. تو پشت می کنی و می روی و جای خالی تو چشمان مرا گود می اندازد. بگو خدا حافظ. عشق زنده بگورمن. این مسجد و این آدم هایش. مرده های تنهای بی عشق!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

از کتاب مامان و کشتی هایش
_______

No comments: