Nasimi
____________________
__________________
به بوی زلفِ مشکینت گرفتار صبا بودم
چه دانستم منِ خاکی که عمری باد پیمودم
مرا چون عود می سوزی و بوی من همی آید
که روزی یا شبی ناگه بگیرد دامنت دودم
من از دیده چه ها دیدم!چه ها آورد بر رویم
که جز خونِ جگر کاری ز آب دیده نگشودم
به جامی دستگیری کن مرا ساقی که مخمورم
می صافی اگر نبود به دردی از تو خشنودم
چو آگه نیستند از شیوه ی چشم تو هشیاران
به جامی بی خبر گردان چو چشم خویشتن زودم
صفایی از قدح پیداست امشب از میِ صافی
که عکسی در قدح ساقی ز حسن خویش بنمودم
نسیمی! شست و شویی ده به می این دلق ارزق را
که دلگیر است و تاریک است دلق زرق اندودم
چه دانستم منِ خاکی که عمری باد پیمودم
مرا چون عود می سوزی و بوی من همی آید
که روزی یا شبی ناگه بگیرد دامنت دودم
من از دیده چه ها دیدم!چه ها آورد بر رویم
که جز خونِ جگر کاری ز آب دیده نگشودم
به جامی دستگیری کن مرا ساقی که مخمورم
می صافی اگر نبود به دردی از تو خشنودم
چو آگه نیستند از شیوه ی چشم تو هشیاران
به جامی بی خبر گردان چو چشم خویشتن زودم
صفایی از قدح پیداست امشب از میِ صافی
که عکسی در قدح ساقی ز حسن خویش بنمودم
نسیمی! شست و شویی ده به می این دلق ارزق را
که دلگیر است و تاریک است دلق زرق اندودم
___________________
İmadəddin Nəsimi - Qəzəllər
______
No comments:
Post a Comment