Anders Sundelin
____________________
René Magritte, The Poet Recompensed
__________________________________
__________________________________
صومعه نشینیِ برگزیده
آندرشسوندِلین/ برگردان:
رباب محب
ژرژ سیمنون یکی از شگفت
انگیزترینِ آنها بود. او پیش از شروعِ رمان تازه میکوشید
تا از زیرِ بارِ مسؤلیت ها و وظایف یازده روز آینده
خلاص شود. پس از آن با دکترش تماس میگرفت تا از
تندرستیِ خود مطمئن شود. و آنگاه خود را در اتاقِ کارش زندانی میکرد و دست به کار میشد."به
دیدار کسی نخواهم رفت، با کسی حرف نخواهم زد، و به تلفنی پاسخ نخواهم داد".
او هر روز فصلی را به اتمام میرساند، نه کم و
نه بیش"برایِ این که با رمان به پیش بروم". سپس دکترش میآمد و میدید که
فشارخونِ او پائین آمده و دو ماه استراحت تجویز میکرد
(و البته نویسنده به ندرت فرمان میبرد).
ژرژ سیمنون در ژانویه ۱۹۵۵مقاله ایِ در باره یِ نویسندگی در مجله یِ « پاریس رِویو» منتشر کرد.
مجله یِ مذبور دو سال پیش از
انتشارِ این مقاله با سردبیری هارولد ام هیوم و پِتِر ماتیسن در پاریس شروع به کار کرد. در
سال۱۹۷٣ دفتر مجله به نیویورک منتقل شد. این مجله هنوز کماکان منتشر میشود. آخرین شماره یِ امسالِ
آن به مصاحبه با نویسندگان، دنیایِ نویسندگی، دردهایِ نویسندگان و توصیه یِ آنها به دیگر
نویسندگان اختصاص داده شده است. مارگارت آتوود در مقدمه یِ این مقاله مینویسد: "این شاید کمکی به ما باشد، شاید هم نباشد، ولی
این احساسِ خوبی است که بدانیم آن ها هستند."
نویسندگان در تنهایی مینویسند، تا دریابند تنها نیستند. گابریل گارسیا
مارکز اوّلین رمان های خود را عصرها پس از پایان کار نوشت. او در دفتر مجله میماند و مینوشت،
زیرا که او صدایِ آوازِ ماشین تحریر را دوست داشت. اسحاق باشویس سینگر میگوید هیچ چیز نمیتواند
مزاحمِ کار او بشود، برعکس: زندگی همین است که هست، یعنی مجموعه ای از مزاحمت ها.
از این دو مورد و از مبالغه کردنِ ژرژ سیمنون که بگذریم نویسندگی اساسأ کاری است که در تنهایی صورت میپذیرد و زندگیِ در صومعه را میطلبد.
نوشتن با کُشتی گرفتن، شنا کردن، نجارّی و حتا
با پستِ وزارت خارجه مقایسه میشود "اینجا
مشکلی وجود دارد که باید حل شود"- نامِ این مشکل کارِ طاقت فرسا، دیسیپلین،
پشتکار، و حتا شهامت، شانس و اقبال، بی پروایی است. اندیشه ها فراوانند، موادِ خام
کم نیست، امّا دشواری کار در این است که پرداختن و پالایشِ موادِ اوّلیه ساعت ها
پیاپی، روزها پیاپی، فقط و فقط در کنارِ میزِ تحریر صورت میگیرد
و نه در جایِ دیگری (از میان نویسندگان مزبور فقط ترومن کاپوتی است که هنگامِ
نوشتن قهوه و سیگار در دسترس دارد.)
یکی سه ساعت در روز مینویسد و دیگری هفت روزِ هفته. یکی هدفش نوشتنِ چهار
صفحه در روز است، دیگری به ندرت هدفی دارد. سومی پیش از صرفِ صبحانه پشتِ
میزتحریرش مینشیند و مینویسد،
تا عصر همانجا باقی میماند، البته اگر خوب پیش
برود. تعدادی دفتر کار دارند و هر روز به آنجا میروند.
اغلبِ آن ها درِ خانه را به رویِ خود میبندند و
مینویسند.
استعداد؟
جیمز بالدوین میگوید: "استعداد بی معنی است. من قراضه هایِ
مستعدِ زیادی به چشم دیده ام."
و اینجا ارنست همینگوی است
که ما را اینگونه راهنمایی میکند"وقتی از
کار دست بکش که میدانی چطوری باید کارت را
ادامه دهی، زیرا در اینصورت است که دلت برایِ میزِ تحریرت تنگ میشود." خوان دیدیون برایِ این که آهنگِ کارش را
از دست ندهد هر روز چندین صفحه به عقب برمیگردد
و کار را دوباره از سر میگیرد. به نظرِ گابریل
گارسیا مارکز شروع یا مقدمه مشکلِ اساسی است. او گاه ماه ها وقت صرفِ نوشتنِ خطوطِ
اوّل داستانش میکند و وقتی آن را مییابد، دیگر او مطمئن است که موتیف ها، سبک و سیاق و
ریتم و آهنگِ داستان در پیِ مقدمه خواهد آمد. آن وقت است که متن مثلِ رود جاری
است. سلمان رشدی مقدمه یِ «بچه هایِ نیمه شب» را بارها و بارها دوباره نویسی کرده
است. در طیِ این دوباره نویسی ها بود که او ناگهان دید تمامِ رمان در پیشِ روی
اوست. جرج لوئیس بورخس نوشته هایش را چهارده روز «یا چیزی در این حدود» از خود جدا
میکرد و از آن ها فاصله میگرفت، تا بتواند نقایص کارش را بهتر ببیند. امّا به
نظرِ او پرداختن و پالایش کردنِ بیش از حدّ یک هشدار است
و میگوید"بگذار کار، کارِ خود را
بکند." با تمام این احوال اغلب نویسندگان پرداخت و پالایش را توصیه میکنند. هارولد پینتر هر پیِس را سه بار مینویسد و پس از آن میگوید:
"بیش از این کاری از ما ساخته نیست." جویس کارول اوتیس یکی از داستان
هایش را هفده بار نوشته است. او کِشتِ آیشی را توصیه میکند
و میگوید اگر رمان کُند پیش میرود آن را مدتی گوشه ای بگذار و در عوض کار دیگری
را که مدتی بی استفاده بوده است به دست بگیر. مارتین آمیس مینویسد هر بار حداقل سی تا چهل تغییرات کوچک در متنِ خود میدهد.
قلم و کاغذ ابزارِ کارِ
اغلب نویسندگانی است که با آن ها مصاحبه شده است. ولی پاکنویس در کامپیوتر یا با
ماشین تحریر صورت میپذیرد. با این شیوه کار
خیلی کُند پیش میرود، ولی گویی مغز نیرویِ
آفرینش بیشتری به دست میآورد. وگرنه نوشتن یعنی
خط زدن. نویسنده باید تمامِ داستان را بداند، ولی همه یِ آن را ننویسد. پرداختِ
اثر بدین معنی است که نسخه یِ اوّلِ رمان، قصه، داستانِ کوتاه، شعر، پِیس، گزارش
بایستی با دقت رُفت وُ رو شود. تمامِ صفت ها، قیدها، استعاره هایی که کهنه و مصرف
شده اند یا واژگانی که کارشانِ شوک وارد آوردن به خواننده است یا آن چه که درهایِ
نوشته را بر خواننده میبندد، باید حذف شوند. تی
اس الیوت درباره یِ اِزرا پاوند سردبیرِ خود میگوید
که چگونه او بخش هایی از «سرزمینِ هرز» را با این دلیل که تکراری است و حتا دیگران
نیز اینگونه نوشته اند، حذف کرد و به او گفت؛ در عوض چیز تازه ای بنویس! (ولی
ریموند کارور از افشایِ گردون لیشِ سردبیر که همین کار را با نوشته های او کرد تا
سبک کارور را آفتابی کند، امتناع کرده است.)
در این رابطه ارنست همینگوی
از واژه یِ «توده یخ شناور» استفاده میکند و میگوید هفت هشت درصد داستان زیر آب است. با توّجه به
شناختی که همینگوی از روستا، مردمِ آن، ماهیگیری و تمامِ حکایاتی که از مردم روستا
شنیده بود باید "پیرمرد و دریا" هزار
صفحه میشد، امّا او این همه را حذف کرد تا
بتواند به خواننده اش این امکان را بدهد تا صحنه های داستان را مثلِ تجارب شخصی
بازیابند.
نویسنده یِ خوب با گذشت سال
میآموزد خود را تا آنجا خط بزند که به شیوه ای
خاص و ساده برسد. خورخه لوئیس بورخس یادآور میشود؛
مسئله را بغرنج مکن! ساده ترین داستان شاید که به لحاظ نوشتن پیچیده ترین باشد.
شاید که نوشتن از روزمره ترین وقایع زندگی یک وظیفه باشد. شاید که نوشتن از ماهیگیری، دوخت و دوز، هیزم شکنی چالشی است
برایِ نویسنده.
نویسندگان به پرسش هایِ
مختلفی پاسخ داده اند، آیا نویسندگی کاردستی است، تکنیک نوشتن کدام است، ساعاتِ
نوشتن، مسائل دشوار و نوشتن، و پروسه یِ نوشتن، و این که نویسنده پیش از شروع به
نوشتن تا چه اندازه از آن چه مینویسد آگاهی
دارد، در طیِ نوشتن چه اتفاقی رخ میدهد، چه وقت
نویسنده پی میبرد که کارش به پایان رسیده است،
و هم چنین: سبک چیست، آهنگِ نوشتن یعنی چه، نقش غریزه و از این قبیل...
نویسندگان افرادی متفاوت
هستند. یکی شاید چون واس نایپل دل نازک و احساساتی باشد یا همانند اِوِلین واک مغرور
و متکبر، یا فردی دراماتیک چون ویلیام فالکنر، محبوب مثلِ آلیس مونرو، امّا هیچکس
نمیتواند تلاشِ نویسنده را در ارائه یِ تجربه هایش در
قالبِ متن نفی کند. همگی برایِ خوانده شدن مینویسند، امّا چگونگیِ راهِ آن ها
هنوز هم یک معمّاست.
اِزرا پاوند میگوید:
"من از سبک و شیوه هیچ نمیدانم.
چه بنویسم برای من مهم تر است از چگونه بنویسم." دیگران از تکنیک میگویند، یعنی آن چه که میتوان در کارگاهِ نوشتن آموخت.
وقتی الهام تمام میشود تکنیک اهمیت پیدا میکند، زیرا که آن وقت است که ما درمییابیم
برای حلِّ یک مشکل راه های متفاوتی وجود دارد واین که هر شیوه ای به نوبه یِ خود
دارایِ تأثیرات خود است. امّا بسیاری همانندِ پاوند جز این میگویند.
پس جایگاه
خوانندگان کجاست؟ یکی میگوید که او ابدأ به خوانندگان فکر نمیکند، دیگری میگوید
او گاهی به خوانندگانش میاندیشد و سومی اظهار میدارد: خواننده خودِ تو هستی.
اتاقِ کار جان چیور پنجره ای رو به جنگل دارد. آنسوی جنگل میانِ درختانِ انبوه است
که او خوانندگان خود را مییابد. نیمی از نویسندگان هشدار میدهند: مراقب باش
خواننده را خسته نکنی! خواننده نخستین و بهترین منتقد توست. هاروکی موراکامی برایِ
یافتن خیلِ خواننده بود که «ویجِن وود» را نوشت.
گابریل گارسیا مارکز میگوید اعتبارداشتن مشکلِ نویسنده است. از هر چیزی میتوان
نوشت، فقط اگر نویسنده مورد اطمینان باشد.
نویسندگان اغلب
درباره یِ چیزی مینویسند که به آن علم و آگاهی دارند، تجربه هایِ آنها یا شخصی
است یا از اطرافیان وام گرفته شده است. این تجربه ها به گونه ای در قالبِ ادبیات
گنجانده میشوند که امکان تجربه برایِ خواننده فراهم میآید. به عبارت دیگر
نویسنده به واقع هم از تجارب خود مینویسد و هم نمینویسد. خمیرمایه یِ متن از
تجاربِ شخصی گرفته میشود، امّا داستانِ به نگارش درآمده به هیچ وجه نباید شخصی
باشد. آلیس مونرو در اکثر نوشته هایش به سراغِ مادرش میرود. او میگوید: "او مایه بخش زندگی من است و همه جا بدون کوچک ترین دردسری حاضر
است." امّا ترجیحأ مادرِ او میتواند مادرِ هر کسی
باشد، شرایطِ رشد، تضادها و اختلافاتِ میان مادر و فرزند نیز به هم چنین. ما خود را در داستان هایِ او بازمییابیم.
(اگر چنین نبود شاید کسی کتاب های مونرو را نمیپسندید و نمیخواند.) استفان کینک
میگوید که او ترجیحأ از بچه ها مینویسد زیرا که او دهه یِ هفتاد را به تربیت
فرزندان خود اختصاص داده است، امّا این فرزندانِ او نیستند که شخصیت هایِ داستان
های او هستند، بلکه او از مظلوم بودنِ کودکان و خشم و غضبِ کودکانه ، یعنی آن چه
او میداند و تجربه کرده است، مینویسد.
کمتر پیش میآید
که نویسنده ای از همان ابتدایِ کار بداند که چه اتفاقی در شرفِ رخ دادن است. آنچه
که آن ها را به کارِ نوشتن میکشاند، یک اندیشه است، این میتواند وجود فردی باشد
در شرایطِ خاصی، یا شاید درک خاصی باشد از زمان و مکان، یا حتا فقط و فقط این یک
جمله است که نویسنده در بار یا در مترو شنیده. پیش میآید که داستانِ در حالِ تولد
آنی نمیشود که تصوّر میرفت. نویسنده میداند چه اتفاقی میتواند رخ بدهد، امّا
او نمیداند چه اتفاقی رخ خواهد داد. او شاید در پایان کار با کتابی روبه رو شود
که خود انتظارش را نداشته است، امّا به کتابِ متولدشده رضایت میدهد.
نویسنده جمله هایش
را یکی یکی به نوبت بر میگزیند، یکی را حذف میکند و دیگری را جایگزین، امّا به
ندرت اشخاصِ غیرِ منتظرانه سر میرسند و جایِ دیگری را میگیرند. بعضی از داستان
ها متولد نشده میمیرند، بعضی ها پس از مرگ تولد دوباره مییابند. اگرچه درکِ
غریزی محور است، امّا این برپایه یِ تجربه هایِ زندگی و تجربه هایِ نویسندگی نیز
هست. غریزه به نویسنده یِ با تجربه میگوید چه وقت پرده یِ نمایش پائین میافتد.
توضیحِ آن دشوار است، و باید مشاهده و درک شود.
در وهله یِ اوّل این سبک و سیاقِ نوشتن است که
میانِ نویسندگان مرز میکشد. حداقل بنا به این مصاحبه ها، صدایِ نویسنده، زبانِ
او، آهنگِ قلمش و نگاهِ او به هستی و پیرامونِ خود، از دیگر فاکتورهاست. و اینهاست
که زمینه های ارتباط با خواننده را فراهم میکند. گابریل گارسیا مارکز میگوید او
پیش از آن که به صدایِ خود برسد چندین کتاب نوشته است، این صدا از آنِ او بود، او
این صدا را نزدِ مادربزرگش خوب میشناخت: قصه هایِ مادربزرگ شگفت انگیز و
ماوراءالطبیعی بودند، امّا او به گونه ای قصه هایش را برای ما بازگو میکرد که
کاملأ طبیعی درک میشدند. "من وقتی به این صدا رسیدم
هیجده ماهِ تمام هر روز بی وقفه نشستم و نوشتم" تا «صدسال تنهایی» که هشدار
را با خود آورد: بعضی نویسندگان فقط صاحبِ سبک و سیاق اند، امّا حرفی برای گفتن
ندارند. در نهایت چنین نویسنده ای از نگاهِ خواننده اش نویسنده ای خسته کننده و
خالی و پوچ خواهد بود.
نویسندگانی هم
هستند که بی آن که سبک خاصی داشته باشند بسیار موردِ توّجه قرارگرفته و حتا
استالیست تلقی شده اند، (از آن جمله میتوان گراهام گرین، سامرست موام را نام
برد.) تعدادی هم با وجودِ سبک دشوارِ خود (مثلِ ویلیام فاکنر) خوانندگان بسیار مییابند.
تعدادی نویسنده هم وجود دارد که اصلأ و ابدأ سبکی ندارند و به قولِ ترومن کاپوتی
"اینان نویسنده نیستند بلکه فقط ماشین نویس هستند."
با تمام تفاصیلی که آمد پس
نویسنده کیست؟
این پرسش را باید اِزرا
پاوند پاسخ دهد. او بایستی این را بداند. زیرا که او یکی از کسانی بود که در
توّلدِ تی.اِس. الیوت، جیمز جویس و ارنست همینگوی نقش اساسی داشت. او که خود یکی از
شاعران برجسته جهان است، اینگونه به این پرسش پاسخ داده است:
- من نمیدانم آیا اساسأ میشود اینجا محک و معیاری ترتیب داد. به
هر تقدیر نویسنده باید فردی بسیار کنجکاو باشد، امّا بی شک این کنجکاوی او نیست که
از او یک نویسنده میسازد، ولی اگر او فاقدِ این حسّ باشد دیر یا زود تحلیل خواهد
رفت.
نوزدهم فوریه
دوهزارو دوازده/استکهلم.
این مقاله در
روزنامه یِ سونسکاداگ بلادت (روزنامه ی سوئدی)، بخش فرهنگی ص بیست، یکشبنه دوازدهم
فوریه دوهزارودوازه میلادی منتشر شده است. آندرش سوندلین نویسنده یِ این مقاله
گزارشگر و نویسنده یِ سوئدی است.
اسامی به
لاتین
Anders Sundelin-
George Simenon – Harold M Humes- Peter Matthiessen- George Plimpton- Margaret
Atwood- Isaac Bashevis Singer- Gabriel Garcia Márquez- Truman Capote- James Baldwin
– Ernest Hemingway- Joan Didion- Salman Rushdie- Jorge Luis Borges- Harold
Pinter- Joyce Carol – TS Eliot – Raymond Carver- Gordon Lish- Evelyn Waugh-
William Faulkner- Ezra Pound- Alice Munro- Stephen King- Graham Green –
Somerset Maughan- James Joyce . The Paris Review-
در چهار جلد و در دوهزار صفحه منتشر
شده است و شاملِ مصاحبه با۶۴ نویسنده است. The
Paris Review interviews I- IV (Picador)
عنوان کتابی از موراکامی Wegian wood
____________________
No comments:
Post a Comment