Hossein Cheraghi
____________________
Sculpture by Georg Baselitz
______________________
حسین چراغی
ه" شیشه "ه
باید مینوشتمش تا از شرش خلاص میشدم ، توی کلهام میچرخید و بعد پایین میرفت و دوباره بالا میآمد و باز در سرم بود . توی صف نانوایی هوس کردم بنویسمش ، آخر صف بودم کاغذ هم نداشتم قلم هم نبود، هیچ آشنایی هم نبود تا از توی چشمانم بخواندش و بعد دوباره یک روز به یادم بیاورد تا بتوانم بنویسمش . ولی حتی اگر کاغذو قلم هم بود میدانستم هیچ روزی هیچکس نمیخواندش و باز باید یک روز خودم برای خودم ... .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
جلوی در بودند پشتشان را توی شیشه دودی میدیدم ، زل زده بودم به خیابان از توی شیشه ، حتی یکنفرشان هم بر نگشت ، حتی یکبار تا ببینند دارم فقط پشتشان را میبینم . یک ماشین نارنجی بود ، گلگیرش کج بود چراغش شکسته بود و جای آینهاش هم خالی بود . ترمز کرد او جلو نشستو رفت، و ندید میبینمش وقتی سوار میشود . اگر هم میدید ، میدانستم از شیشه خمیده جلو وقتی زل میزند به آسفالت چند ثانیه بعد توی ذهن سیاه قیر فراموشم میکند . شاید مینویسم تا فراموشم نکنند ولی وقتی هیچکس نمیخواندم چطور میخواهم که به یادم بیاورند .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
گفته بودم این یکی را نخواهم نوشت ، اما توی صف ، سرم هر طرف میچرخید هی میآمد هی میآمد... تمام هم نمیشد تا پلکهایم بسته نمیشد . وصدای ضربههای دندانههایی که خمیر پهن شده راسوراخ سوراخ میکرد میگفت حتی موقع خندیدن دندان هایش را ندیدی تا حسرتش را نکِشی . وقتی چشمهایم را باز کردم، گفتم این یکی را نخواهم نوشت میخواهم برای خودم نگهدارم فقط برای خودم ، ولی من که تلنبار کاغذهایم برای خودماست این یکی را چه فرقی میکند بنویسم یا ننویسم .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
شب داشت روی درخت های پارک میافتاد و چنارها یکی یکی در آن فرو میرفتند ، امشب موتور سیکلتم تنها میرفت ، وقتی از توی چاله آب رد شدم فهمیدم چون کفشهایم خیس نشد ولی عکس ماه در آب هزار تکه شد . دلم میخواست برگردم و کنار آب منتظر بمانم تا دوباره ماه کامل شود . ولی باید میرفتم پلهها منتظرم بودند و آن درِ چوبی کمرنگ و صدای خشک قفل وقتی که کلید بازش میکرد .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
جلوی در بودند پشتشان را توی شیشه دودی میدیدم ، زل زده بودم به خیابان از توی شیشه ، حتی یکنفرشان هم بر نگشت ، حتی یکبار تا ببینند دارم فقط پشتشان را میبینم . یک ماشین نارنجی بود ، گلگیرش کج بود چراغش شکسته بود و جای آینهاش هم خالی بود . ترمز کرد او جلو نشستو رفت، و ندید میبینمش وقتی سوار میشود . اگر هم میدید ، میدانستم از شیشه خمیده جلو وقتی زل میزند به آسفالت چند ثانیه بعد توی ذهن سیاه قیر فراموشم میکند . شاید مینویسم تا فراموشم نکنند ولی وقتی هیچکس نمیخواندم چطور میخواهم که به یادم بیاورند .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
گفته بودم این یکی را نخواهم نوشت ، اما توی صف ، سرم هر طرف میچرخید هی میآمد هی میآمد... تمام هم نمیشد تا پلکهایم بسته نمیشد . وصدای ضربههای دندانههایی که خمیر پهن شده راسوراخ سوراخ میکرد میگفت حتی موقع خندیدن دندان هایش را ندیدی تا حسرتش را نکِشی . وقتی چشمهایم را باز کردم، گفتم این یکی را نخواهم نوشت میخواهم برای خودم نگهدارم فقط برای خودم ، ولی من که تلنبار کاغذهایم برای خودماست این یکی را چه فرقی میکند بنویسم یا ننویسم .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
شب داشت روی درخت های پارک میافتاد و چنارها یکی یکی در آن فرو میرفتند ، امشب موتور سیکلتم تنها میرفت ، وقتی از توی چاله آب رد شدم فهمیدم چون کفشهایم خیس نشد ولی عکس ماه در آب هزار تکه شد . دلم میخواست برگردم و کنار آب منتظر بمانم تا دوباره ماه کامل شود . ولی باید میرفتم پلهها منتظرم بودند و آن درِ چوبی کمرنگ و صدای خشک قفل وقتی که کلید بازش میکرد .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
زمستان 85
______________
No comments:
Post a Comment