Sunday, April 1, 2012

Saeid Karafarin

__________________ 

سعید کارآفرین
______________
شرح مگس
داستان بلند - نشر گردون

***
هر مگس از هر تیره که بود، طرز حرف زدن خاص خودش را داشت. یعنی هرکس با یک لحن بخصوص حرف می زد. گاهی وقتی همه مگس ها دور هم می نشستند و می خواستند یک آواز دسته جمع بخوانند آنقدر این صداها ناخوش و ناهمگون می شد که سر وته آوازشان بهم می آمد و آخر سر هم  اختلاف بین شان می افتاد که فلانی از فلان دسته کار را خراب کرد. در این میان تنها یک نفر بود که نه صدایی داشت دلنواز و نه دستی در رقص و نه تنی در طنازی. صم وبکم با صورت پرچین و عبوس به گوشه ای می نشست و جز نگاه ساکت در وجنات این و آن کار دیگری نداشت. این شخص همین گورمگس بود. گورمگس در هیچ امری دخالت نمی کرد. با هیچکس نمی آمیخت. وقتی در مجلس شور سماء می افتاد طوری به این آن نگاه می کرد که کسی رغبت نمی کرد با او بیامیزد. وقتی مگس ها بر سر هم می زدند گورمگس از ترس اینکه پایش ناخواسته وسط ماجرا کشیده شود، آهسته از روی زمین بلند می شد و لنگ لنگان می رفت زیر تخت من و از سیاهی زیر تخت با چشمان ترسناک خود زل می زد به وسط اتاق. به چشمانی که مال من بود، و هراس داشت از نگاه کردن به زیر تخت خودش. تختی که پیشتر تعلق سنگینی بمن داشت.
هرکه در این مجلس حوصله رقص و آواز نداشت، لم می داد سمت گورمگس. اولین دسته که دور گورمگس حلقه زدند خرمگس ها بودند. طولی نکشید که مگس های سرکه هم به محفل گورمگس پیوستند. لش مگس ها هم که اصلا تخم شان از قبل انگار زیر تخت من شکافته بوده. تا سر از تخم بیرون می آوردند خودشان را کتف بسته در حضور گورمگس می دیدند. 
گورمگس به سبب همین عدم مداخله در امور عادی مجلس، رفته رفته یک صفت احترام بین همه مگس ها برای خودش دست و پا کرد. در هر نزاعی که  بین مگس ها می شد، آنکه می خواست تقصیر را به گردن دیگری بیاندازد خودش را یکجوری می چسباند به او. گورمگس هم که جز با علامت انگشت حرف نمی زد، بیشتر اوقات جانب حق را به کسی می داد که تخم  بیشتری پیشکش کرده بوده. مگس های سرکه مامور شمارش تخم ها بودند و مسولیت مراقبت از نوزادان هم با خرمگس ها بود.

_______________

No comments: