Shokofeh Taghi
________________
Feininger, Andreas Study of driftwood
______________
شکوفه تقی
رویابین
رویابین وحشتزده نشست. با
پریشانی از پنجره به خزان باغچه نگاه کرد. دست بر دست کوفت، رشتهی مروارید را در گردنش
گسست.
زنان که بر گردش بودند، نجواکنان
راهی به سویش گشودند:
«چه در آسمان آینده دیدی، که اینچنین
در زمین سر به دیوار حیرت کوبیدی؟»
گفت:
«دیدم مادرشهر در بلاتکلیفی بین
مرگ و زندگی میپوسد.
درد گریبان مردم را گرفته، بیماری روی کودکان را میبوسد.
دیدم تباهی در کوچهها ری
میکند.
دانش در آرزوی فرار، نامهاش را بی
سر و پا، طی میکند.
دیدم رویا در کابوس مرزهای همسایه،
تب کرده، هذیان میگوید.
توهم در میدانهای جنگ خون میخورد،
اذان میگوید.
دیدم شکم مادرشهر آماس میکند.
مرگ دست مادران را بر گردن آرزوهای
دختران داس میکند.
دیدم پدرِ پیر شهر، به نام
ابراهیم گلوگاه فرزندانش را، گله گله نحر میکند.
تاریخنویس صفحهی پارهی حوادث
را ناخوانده از بحر میکند.
زنان به گریه افتادند:
«از روزهای خوب بگو.»
رویابین آه کشید:
«دیدم ستارگان از آسمان فرو ریختند.
یاران یگانه بیگانه شدند، به
غارها گریختند.
دیدم دستها را قلم کردند، قلمها
را شکستند.
درختان هزارساله را انداختند، از طوفانهای
دروغ در برابر آفتاب سد بستند.
زنان گریستند:
«از امید بگو.»
«دیدم شاعری، مروارید روزهایش را صبورانه
به رشتهی حقیقت میکشد. کودکی لبخند میزند، جامه از روشنایی میپوشد.
زنان حلقهی رویابین را تنگتر
کردند:
«از عشق بگو»
رویابین لب فروبست. مبهوت در تماشای
آسمان خزان نشست.
________
No comments:
Post a Comment