Mehrdad Arefani
Destiny 1921- Fritz Lang
_____________
مهرداد عارفانی
کوه
نعره می کشد بر من پلنگ در ماه
سپید پوشیده ام سر تا دره و رودخانه هیچ نمی گوید
حالا هم شب است
جنگلی آویخته از نقره ه ه ه ه چای می نوشند
مردانی بر آسمان
ابر گونه بر گونه ام ه ه ه می نهد
تن درخت هنوز گرم است
و صدایی نمی اید
جز
صدای اره ها
کارد کشی یخ ها.ه
سپید پوشیده ام سر تا دره و رودخانه هیچ نمی گوید
حالا هم شب است
جنگلی آویخته از نقره ه ه ه ه چای می نوشند
مردانی بر آسمان
ابر گونه بر گونه ام ه ه ه می نهد
تن درخت هنوز گرم است
و صدایی نمی اید
جز
صدای اره ها
کارد کشی یخ ها.ه
_____________
1 comment:
تن درخت هنوز گرم است سطر گیرایی بود در میان این شعر و پایان بندی شعر هم زیبا
Post a Comment