Leila Farjami
_____________
لیلا فرجامی
__________________
برای سرزمین از دست رفته ه۵ه
ابرها رفته اند
کسی برایت دعای باران می خوانَد:ه
مردی که سایه ی سیاهی به درون می بُرد
گلوگاهِ کبوترانِ سرزمین از دست رفته را
به دندان گرفته بود.ه
ابرها رفته اند
و کسی برایت دعای باران می خوانَد
و این ادامه ی شبی ست
که آمدنِ زلزله ای دراز را
نهیب می زنَد.
ه(ما مادری نداشته ایم
و با این همه
کودکانی شاد بوده ایم)ه
ما آسمان
ما زمین
ما روحی میان این دو
در آستانه ی ریختن،ه
کسی برایمان دعای باران می خوانَد:ه
گویا نمی دانند
که پیش از نشستن بر خاک
گِل خواهیم شد.ه
کسی برایت دعای باران می خوانَد:ه
مردی که سایه ی سیاهی به درون می بُرد
گلوگاهِ کبوترانِ سرزمین از دست رفته را
به دندان گرفته بود.ه
ابرها رفته اند
و کسی برایت دعای باران می خوانَد
و این ادامه ی شبی ست
که آمدنِ زلزله ای دراز را
نهیب می زنَد.
ه(ما مادری نداشته ایم
و با این همه
کودکانی شاد بوده ایم)ه
ما آسمان
ما زمین
ما روحی میان این دو
در آستانه ی ریختن،ه
کسی برایمان دعای باران می خوانَد:ه
گویا نمی دانند
که پیش از نشستن بر خاک
گِل خواهیم شد.ه
___________________
5 comments:
گرگی که گلو گاه کبوتران سرزمین از دست رفته را به دندان گرفته...
ممنون لیلای گرامی
وقتی پای ذهن به بیرون از شهر باز می شود و احساس در طبیعت، و طبیعت در احساس می ریزد، نتیجه این می شود که مخاطب مجبور به ماندن و دوباره خواندن می شود و تازه ، دوستش هم خواهد داشت. البته این که گفتم قسمت رویه ی شعرت است، که زیرین آن، باز هم مثل شعر قبلی ات خیال های فلسفی /عرفانی را به رخ می کشد...." قبل از اینکه به زمین برسیم، گل می شویم" که اصل کار گل ، که سعدی زمانی گفته بود و حتی در مجسمه سازی های فوق مدرن خداوند هم باز هیچ جز همان خاک نبوده ...که ما باشیم. . لابد !.....لیلا جان ، از اینکه ذهن شعر سازت از شهر به بیابان و کوه و کمر می زند مایه ی خوشحالی ست که اینگونه هم پر قدرت می گویی. شهر و مناسبات شکننده اش همیشه محکوم به تصنعی بودن است و همانگونه فرّار، مانند شعرهایی که برایش سروده می شوند. بی سبب نیست که آدم ها هم وقتی " کور " می شوند ، تازه شهر نشین می شوند و زبان هم که رشد غیر طبیعی خودش را می کند ( کمی بیشتر برای کورها البته) و گاهی در.....آز ...می شود...بی جهت . باز هم لابد! شاد باشی!
شعر قوی و عرفانی بود. یک عرفان وحشی مسیحی- از آن نوع که جان اسکات یا بندیکت قدیس داشتند. لذت بردم. این آن نوع نوشتن است که روستاییگری ارواح تنبل و تن پرور و پیشپاافتاده را به چالش میخواند و به بازی میگیرد. دریغادریغ و فسوسافسوس که این ارواح کور باشند و در میان پرسوناژهای کتاب خوزه ساراماگه
!
ليلا حرف آخر را مي زند و چيزي براي كسي در جايي دارد و خوب هم مي داند. ضربه را در آخر مي زند. ليلا جان باش
Post a Comment