Sunday, February 1, 2009

Hashem Khosroshahi

___________



Waxworks 1924 Paul Leni

_________


هاشم خسروشاهی


بوی تعزیه می آید





درون چادر زبانم دو شب بوی هجرانی
ماه پایت می لرزد
ه ه ه ه تلخ می افتی ه ه ه بازوانم ریسمان می بافد
گناه را چه خوب می بخشد
ه ه ه شیطانی گردنت ه ه ه محل جنایت نامرئی شقاق


می دانی روزگار هزار آینه و می شکنی
ه ه ه می دانی پرده پرده...


بوی تعزیه می آید از شبستان عقربه ها
ه ه ه از کوچ بوسه های تو
به روی لب های من از تو
ه ه ه کسی باقی نمانده است
تازه این مرد عتیق فرمان قتل را چنان به خنده می خواند انگار لب های عنابی تو را می بوسم


رفته رفته می آید
ه ه سُر می خورد صبح از شانه های تو ه ه دو شب بوی هجرانی
ساحلم را که می بری چیزی به صبح نمانده است!
ه




دندان به دندان تو می زنم
ه ه ه زمان فاصله های نزدیک است
اینجائی رایحه ها چه می گوید
ه ه ه من چه


طاس لب های من مگر از زبان تو می ریزد که می ریزم به فاصله های صدای تو
حالا ریسمان بازوانت را حلقه کن به گردنم
ه ه رفتنیم ه ه دو شب بوی هجرانی


من گفتم که شنیدنی هستی
نمی دانی تندی روزگار چه پرده پرده پرده
اینجائی کیستی
ه ه ه آهسته تر برو
بوی تعزیه می آید!
ه



ژانویه 2009

آنکارا

__________

1 comment:

Anonymous said...

زبان و ساختار متفاوتی داشت و تصاویر در خلق فضایی دگرگونه بودند که با اینکه رنگ نداشت، برای من رنگین کمانی بود و با اینکه ساز نداشت برای من سمفونی بود. اگر این حرف گزاف نیاید این شعر از بهترین کارهای شماست.