Sunday, November 1, 2009

Robab Moheb

______________


Illustration of a Waq Waq Tree, a tree that was said to bear human fruit.
_____________________

رباب محب



رختی آویخته بر رخت آویز
صرافتِ طناب وُ بی تابیِ باد
تو رو به رویِ پنجره بنشین وُ پاسبانِ باغچه ام باش
ترسی نیست در نی نیِ چشم هات که بادامِ تلخ می شود
مهرگیا

*

لایِ شاخه ها دست هایِ مسیحائی شکلِ درخت شده اند
طناب بردار
بردارم طناب از شانه هایِ تو که گوئی درخت، نه
شده اند چوبه، خودِ چوبه ی دار

*


در کدام نقطه تلاقی می کنند طناب وُ درخت
پشتِ دیوارهایِ بلند خط می خورد نقطه ای از
سنگ هایِ روان

*


بابونه است دشت
از فاصله نمی بینیم
برایِ درخت هایِ بی طناب
گلی نمی چینم. گلی نمی چینی


*

نقطه وُ طناب وُ درخت
مهرگیا وُ بابونه وُ سبد
داری که برمی داری
صرافتِ ترس ست
بی تابیِ نی نیِ چشمهام


*

چرا دروغ گفته باشم
تلخ تر از بادام
افسونِ دام هاست - دامِ توست طناب
و خط خوردنِ نقطه هات در سبدِ خالیِ بابونه ها
و مهرگیاهی که رنگِ پایئز گرفته
با بویِ هر بهار
پشتِ هر دیوار

*


سنگی بر می دارم
سنگی بر می داری
سنگین.ه

*


از کتابِ «ر» نشر « دریا»
ه
___________________________

1 comment:

آذر کیانی said...

و اما رباب جان بعد از سلام شعرهات مثل همیشه خوبند و بار شعر رو هم اون سه سطر آخر بر دوش دارند...سنگی برمیداری( پاسبان باغچه ام باش ترسی هم نیست و نهایتا گلی هم نمی چینی) اما سنگی که برمیدارد خیلی سنگین! طناب داری که از درخت بادامهای تلخ آویزان است همان بادامهایی که بی واهمه پاسبان شان کردی...زیبا مثل خودت...