Thursday, July 1, 2010

Faramarz Soleimani

______________


Waclaw Wantuch
______________
فرامرز سلیمانی

کفش بی پروای پا


بی پروای پا
کفش را آوردم
پای مجسمه ای سر نگون گذاشتم
گوارای وجود شکسته اش
قصد پندی نداشتم
اما پرنده ها را نشانش دادم
که بی اختیار
در مدار دایره ای می پریدند
فاصله ای میان ما نبود
چندان فاصله ای هم نبود اصلآ
میان پریدن
و شکل مجسم مجسمه بودن
یا سقوط و ریزش و
در هم شکستن
اما سنگ در تمام واقعیت سنگی ش سنگین
باز هم داشت با ما دروغ می گفت
و من بی توجه به اختیار پرنده یا سنگ
راهم را کشیدم و رفتم
تنها کفش
در زدودن خاک
گام هاش را می شمرد بی پروای
پا

از دفتر : کفش بی پروای پا
گزینه ی شعر ها
واشینگتن-۱۳۸۶/۲۰۰۷
ه(! در یک نسخه)ه

_______

awayalonealastalongtheriverrun:

(repost)

Philip Glass, “Molly is a Dreamer”

That’s why Molly’s the girl for me

(via awayalonealastalongtheriverrun)



_______

No comments: