Faramarz Soleimani
______________
Waclaw Wantuch
______________
فرامرز سلیمانی
کفش بی پروای پا
بی پروای پا
کفش را آوردم
پای مجسمه ای سر نگون گذاشتم
گوارای وجود شکسته اش
قصد پندی نداشتم
اما پرنده ها را نشانش دادم
که بی اختیار
در مدار دایره ای می پریدند
فاصله ای میان ما نبود
چندان فاصله ای هم نبود اصلآ
میان پریدن
و شکل مجسم مجسمه بودن
یا سقوط و ریزش و
در هم شکستن
اما سنگ در تمام واقعیت سنگی ش سنگین
باز هم داشت با ما دروغ می گفت
و من بی توجه به اختیار پرنده یا سنگ
راهم را کشیدم و رفتم
تنها کفش
در زدودن خاک
گام هاش را می شمرد بی پروای
پا
کفش را آوردم
پای مجسمه ای سر نگون گذاشتم
گوارای وجود شکسته اش
قصد پندی نداشتم
اما پرنده ها را نشانش دادم
که بی اختیار
در مدار دایره ای می پریدند
فاصله ای میان ما نبود
چندان فاصله ای هم نبود اصلآ
میان پریدن
و شکل مجسم مجسمه بودن
یا سقوط و ریزش و
در هم شکستن
اما سنگ در تمام واقعیت سنگی ش سنگین
باز هم داشت با ما دروغ می گفت
و من بی توجه به اختیار پرنده یا سنگ
راهم را کشیدم و رفتم
تنها کفش
در زدودن خاک
گام هاش را می شمرد بی پروای
پا
از دفتر : کفش بی پروای پا
گزینه ی شعر ها
واشینگتن-۱۳۸۶/۲۰۰۷
ه(! در یک نسخه)ه
گزینه ی شعر ها
واشینگتن-۱۳۸۶/۲۰۰۷
ه(! در یک نسخه)ه
_______
_______
No comments:
Post a Comment