Sunday, January 1, 2012

Orhan Pamuk

_________


اورهان پاموک - فارسی : یاشار احد صارمی
_________________
نام من قرمز!ه
1
مرده منم
حالا من این مرده ام، این جسد ، در ته چاهی اینجا.دیر زمانی ست نفس های واپسینم را کشیده ام، دیرزمانی ست قلبم ایستاده ،ولی هیچ کس از شرح بلایی که سرم آمده چیزی نمی داند جز قاتل پستم.قاتل پلشت و منفورکه اینجا پهلویم نشست ونکند نکند هنوز نمرده باشم خم شد و به نفس هایم گوش داد. نبضم را گرفت و بعد لگدیِ حوالی پهلویم.آخ ! گرفتدم و کشانیدم پای چاه و برم داشت و انداختدم این توو. کاسه ی سرم را که او دمی پیش به ضرب سنگ شکسته بودش وقتی که ته چاه افتادم تکه تکه شد . چهره ام ، پیشانی ام و گونه هایم له و لهیده و دیگر هیچ و هیچوقت انگار نبودم من. استخوان هام خُرد و خمیر و دهانم لبریزِ خون.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
چهار روز شد و به خانه بر نگشتم. حتما زن و بچه ها یم حالا دنبالم می گردند. دخترم از بس که زار زده حالا در کز و خسته دارد درِ حیاط را نگاه می کند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
حالا به در چشمشان آیا؟ راستش درست نمی دانم. شاید هم به این سرعت به این گم و گوریِ من عادت کردند. چه بد!آ خر وقتی که پایت به اینجا رسید هنوز فکر می کنی زندگی قبلی همان مدار معمولش را دارد و همان قرارهای سابق. قبل از تولدم آنجا پشت سرم زمان گل و گشاد بود. بی کران و وسیع. بعد از مرگم هنوز آنجا سر جایش. انگار نه انگار. زنده که بودم به این چیزها فکر نمی کردم. اصلا. هیچوقت. زندگی در دلِ روشنایی و میان دو زمانِ تاریک .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
خوشبخت بودم. انگار هم خیلی . یعنی حالا می فهمم. زبده ترین و چربدست ترین تذهیبکار نقاشخانه ی پادشاهمان بودم و هیچ کدام از آن تذهیبچی ها را یارای رقابت با من در این پیشه نبود. با کارِ گلی که بیرون داشتم هر ماه ۹۰۰ آقچه نصیبم می شد .خب همین چیزها این مرگم را در مذاقم تلخ می کنند و غیر قابل تحمل. کارم فقط تذهیب و نقش بود و تزیین دُور و حاشیه ی صفحه ها و قباله ها، رنگ توی قاب ها، برگ های رنگی ، شاخه ها ، گل و غنچه و پرنده ها. اینها را می کشاندم و می کشیدمشان. ابرهای در هم خزیده به سبک و سیاق چینی ها، برگهای در هم تنیده ، بیشه و جنگل های رنگی و تویشان آهوانی یواش و پنهان. کشتی های جنگی و پادشاهان و درختان و قصرها و اسب ها و شکارچی ها... قبلا تووی بشقاب و سینی از این نقش ها می زدم و گهگاه هم پشت آینه ای ، دلِ قاشقی، هراز گاه ویلایی آنجا در تنگه ی بسفر، سقف مهمانسرا و بعضی وقت ها هم روی صندوق و ... اما این اواخر بیشتر روی صفحه ی کتاب ها کار می کردم. خُب حضرت پادشاه هم به کتاب های مزین و مصور پول و پله ی قابلی می داد.حالا نمی خواهم بگویم که تا مرگ را به چشم دیدم این را فهمیدم که پول چرک دست است و هیچ اهمیتی ندارد. راستش آدمی حتی در مرگ هم ارزش پول را خوب می داند . می‌دانم حالا در این وضعیت که صدایم را می‌شنوید و به این کرامات نگاه می‌کنید پیش خودتان لابد می‌گویید : حالا چه وقت این حرف‌هاست که اینجا وقتی که زنده بودی چه و چقدر پول ساختی. ول کن این حرف‌ها را. به ما از آن چیزهایی که آنجا دیده‌ای بگو. چه‌ها هست بعد از این مرگ.کجاست روحت حالا، این بهشت و دوزخ که می‌گویند چطوریاست، این ها را تعریف کن، از دیدنی‌های آنجا؟ از مزه‌ و جنس مرگ بگو؟ چطور چیزی هست ؟ دردی داری ؟ حق با شماست . می‌دانم آدمی وقتی که زنده‌است خیلی دلش می‌خواهد از چند و چون این دنیا سر در بیاورد. داستانش را گفته بودند که برای همین کنجکاوی‌اش در میدان‌های خونین‌ جنگ لابلای اجساد می‌گشت و با خود فکر می‌کرد کی می‌داند حالا ، دیدی میان این جنگی‌های زخمی که افتاده‌اند و جان می‌دهند یکی مُرد و زنده شد. در همین فکر و خیال که این " یکی "را پیدا کند و از اسرار آن دنیا بپرسد به دست سربازان تیمور افتاد و آنها هم نکند این شخص یکی از سربازان دشمن باشد گرفتند و با ضرب شمشیر دو شقه‌اش کردند. مرد بیچاره هم از روی سادگی فکر کرده بود آدمی در دنیای دیگر تبدیل به همین دو شقه می شود.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
نه . اینطوری‌ها هم نیست. به جرات می‌توانم بگویم که اینجا حتی ارواح دوشقه‌ی دنیای زنده‌گان به هم می‌چسبند و یکی می‌شوند. اما تاکید می‌کنم که بر عکس خیال باطلِ بی‌دین‌های کافر و زندیق و اهالی ابلیس خدا را واقعا شُکرکه این دنیای آخرت وجود دارد شاهد حرفم هم همین که می‌توانید از اینجا صدایم را آنجا بشنوید. مُردم . این درست. اما می‌بینید که هنوز هستم. از این طرف هم اینکه در قران کریم آمده‌است که بعله اینجا قصرهای نقره‌ای بهشتی که دور تا دورش را چشمه‌های زرین گرفته و فلان و درختان پراز میوه با برگ‌های درشت و پهن و خوشگلان باکره ... من که ندیدم. چقدر هم کیف می‌کردم با نقشهایی که می زدم از حوری‌های چشم درشت بهشتی که در سوره‌ی واقعه آمده‌است . حتی اثری از آن چهار چشمه‌‌ی شراب و شیر و عسل و آب زلالِ معروف ابن عربیِ خوش خیال و نه قران، هیچ ندیدم. باید اینجا همین را هم خاطر نشان کنم که این‌ها مشاهدات شخصی من است و به این معنی نیست که بخواهم با این گزارشات آدم‌های معتقد آنجایی را نا امید و بی اعتقاد کنم. هر شخص مومنی که درک و معلوماتی از آخرت دارد به من حق می‌دهد که با این وضعیت پریشان و ناآرامی که دارم چرا نتوانستم نهرهای برینِ بهشتی را ببینم.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کوتاهِ قصه ، من که در بین نقاش‌ها و اساتید به "ظریف افندی " ملقب و مشهور بودم مُردم. ولی دفن نشدم.از این رو جانم هنوز تنم را به تمامی ترک نکرد. دوزخ ، بهشت یا هر جایی که تقدیرم باشد ، برای رسیدن به آنجا روح من اول باید از چرکی این تن بیاید بیرون. این وضعیت خیلی خاص من که سر دیگران هم حتم دارم آمده است پدر روانم را در می آورد و به درد می‌آیم. دیگر کاسه تکه تکه‌ی سرم را و نصف این تن زخمی و پاره‌پاره ام را که در آب یخ زده دارد می‌پوسد ، حس نمی‌کنم اما امان از این عذاب عمیقِ روحم که پرپر می‌زند و خودش را می‌خواهد از بند تنم رها سازد. انگار همه‌ی دنیای گُنده یک آن درون من دارد از این تنگی خفه‌می‌شود.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
وزن این حس تنگی و خفه‌گی را تنها با آن حس یگانه‌ی فراخی و رهاییِ حینِ مرگ که مبهوتم کرده بود می‌توانم مقایسه کنم. وقتی که با ضربه‌ی غیرمنتظره ی سنگ اینجای ِ کاسه‌ی سرم را شکست فهمیدم که هوای کُشتنم را در سر دارد آن مرد پست . ولی بتواند بکُشدم باورم نشد. چه از آرزوها سرشار بودم و دریغ که آنجا میان خانه و نقاشخانه وقتی که زندگی‌ رنگ پریده‌ام را می‌کردم این را نمی‌دانستم. زندگی را با ناخن و انگشتانم، با دند‌انهایم که گازش زده بودم این طوری با ولع گرفتم و هوم‌م دیگر حوصله‌ی شما را نبرم از درد ضربه‌هایی که هی به سرم می‌خورد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
وقتی که با اندوه فهمیدم دیگر دارم می‌میرم توی دلم یک دفعه پر شد از یک حس باورنکردنیِ فراخی و راحتی .لحظه‌ی خروج را با این حس و حضور طی کردم.نرم و نازک آمدم اینجا . انگار در خوابم خودم را ببینم که خوابیده‌ام. آخرین تصویری که در حین عبور به چشمم خورد کفش‌های گلی و برف آلودِ قاتلِ نامردم بود. چشم هایم را انگار که خوابیده باشم بستم و با یک خروجِ خوشمزه اینجا آمدم.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
گِله و شکایتم حالا از دندان‌هایم که مثل نخودچی توی دهان خون‌آلودم ریخته‌اند ، از صورت له‌شده‌ام که دیگر نمی‌شود شناختش، یا که اینجا در ته این چاه گیر کرده‌ام نیست. از اینکه زنده‌ام هنوز می‌انگارند شاکی‌ام. از دوستانم که هی هی به من می اندیشند ، که بعله حالا در گوشه‌ای ‌از استانبول سرم گرم مشغله‌ی احمقانه‌ام است ، یا پی زنی افتاده‌‌ام و ... همین تصورات و افکارشان روح ناآرامم را واقعا به درد می آورد. دیگر بیایند و جسدم را پیدا کنند و دعا و نمازم را بخوانند و برم دارند و جنازه‌ام را ببرند و دفنم کنند. از همه مهم‌تر ، قاتلم را شناسایی کنند. تا آن مرتیکه پیدا نشود گو اینکه در با شکوهترین قبرِ دنیا دفنم کنند با اضطراب و نا آرامی آن توو به خود خواهم پیچید و انتظار خواهم کشید و بدانید توی رگ‌ یکایکتان آبِ کفر و بی‌ایمانی را تزریق خواهم کرد. قاتلم آن مادر قحبه را پیداش کنید من هم در عوض در این دنیای اخروی هر چه را که می‌بینم یکایک برایتان بگویم و بشمارم. قاتلم را که یافتید بگیرید و بیاوریدش . به منگنه‌اش بکشید و زیرِ شکنجه از رو محکم فشارش بدهید، ترجیحا قفسه‌ی سینه‌اش را، باید خیلی آرام و خونسرد استخوان‌هایش را تِرق و تِرق این طوری بشکنید و بعد آن موهای زشت و چربش را در حین اینکه با سیخ‌های مخصوص شکنجه‌گر ها پوست سرش را سوراخ می‌کنید یک یک چنان بکشید که جیغش بیاید بیرون.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
چرا این همه کینه‌اش را به دل گرفته‌ام این قاتلم ، کی ؟ کیست ؟ چرا؟ چرا این گونه غیرمنتظره مرا کشت ؟ چرا؟ این‌ها را بپرسید. نگرانم باشید .هی نگویید دنیا به یک پول سیاه نمی‌ارزد و همه جا پر از قاتلین نامرد و این قاتل آن قاتل، چه فرقی دارد ؟ از همین حالا به شما هشدار می‌دهم. پشتِ این مرگ من تله‌ایست نهفته علیه دین ، ایمان، بینش و فرهنگمان. تله‌ای زشت و کثیف. چشمانتان را باز کنید . از خودتان بپرسید که این دشمنان زندگی و اسلامی که شما به آن اعتقاد دارید چرا مرا کشتند؟ بفهمید چرا یک روزی هم شما را می تواند بکشد و برای چه؟ همه‌ی گفته‌های واعظ محترم و بزرگ ارض‌روم آقای نصرت مُلا را که با چشم‌های پر از اشگ گوش داده بودم یکی یکی درست از آب در آمدند. این همه که بر سرمان آمده اگر داستانش کنند و بنویسند برایتان می‌گویم حتی زُبده‌ترین استادِ نقاش هم نمی‌تواند ترسیمش کند. عین قرآن کریم - لطفا سوِ تعبیر نشود ، قصد توهین نیست.- حاشا! این هم که این کتاب را نمی‌شود ترسیمش کرد از قدرت مهیبش است.شک دارم معنای حرف هایم را بتوانید درست بفهمید.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ببینید من هم دوران شاگردی‌ام از عمقِ حقایق، از آواهایی که از دورها می‌آمد یا می‌ترسیدم یا زیاد دقت و توجه‌‌ام را به آنها نمی‌دادم و یا مسخره‌شان می‌کردم.‌می بینید که آخرِ کارم به تهِ این چاه رذل رسید! این بر سرِ شما هم می‌تواند بیاید. چهارچشمی نگاه کنید. حالا تنها دلگرمی‌ام همین امیدیست که زود قایم و حسابی بپوسم و از بوی عفن و گنده‌ام بیایند و پیدایم کنند و دیگر تنها خیالی که در سر می پزم وقتی که قاتلِ پلیدم دستگیر شد تصور شکنجه‌هایی‌ست توسط یک آدم خیرخواه . همین.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
__________________

No comments: